مولودیه برای امام علیع
(1)
هم از آن دست که
برتر از آدم برآمدی
به زیباترین ماه ادب «رجب»
پای
بر فرق جهان گذاشتی
با طلوع تو
در طلیعه ماه
هزار شعبانیه
بر صحیفه جانها رقم خورد
هم از آن دست که
به زیباترین ماه ادب «رجب»
پای
بر فرق جهان گذاشتی
به زیباترین شب «شب قدر»
پای بر فرق آسمان گذاشتی
و از نو
متولد شدی
(2)
پیش از تولد آدم
نوری بودی در بطن تیرگی
آسمان گشتی زد
و به دنیا آمدی
شیعیان
پس از تولد آدم
لوح تقدیر تو را
بر سردر کعبه
آویختهاند
تو
خورشید کعبهای
و اگر نبودی
چراغ هیچ خانهای
روشن نبود
(3)
پیش از آن که به دنیا بیایی
آسمان به گرد نامت چرخ میزد
و ماه به زمین میآمد
تا به گشت شبانه
رکعتانی نماز گزارد
پیش از دمیدن خورشید
کعبه تو را به دنیا آورد
ما
امروز خورشید کعبه را
در هر شبانهروز
به عیان میبینیم
همه محتاج شمهای از عدل تو هستند
روز کدام است و ماه کدام
هر سال روز میلاد توست
(4)
نامت کم نشد
و هر روز تکثیر شد
تو کم نشدی
کوفه چه کسی است؟
جهان پیش تو کم آورد
یکصد و ده سده برآمد
و باز کم نشدی
هزارهها پیش تو هیچاند
هنوز از مادر نزاییده است
آن کس که با تو برابر آید
شکفته باد نامت
بر دیوار کعبه
برخیز و شمشیر از نیام برکش
که دوستانت
به دشمنانگی
و دشمنانت
به دوستکامی
به کام دیوان آمدگاناند بر زمین
یاعلی!
دکتر غلامحسین عمرانی (نسیما فیروزکوهی)
اقیانوس
چنین است گویی:
که با جامی خالی،
بر ساحلی صخرهای،
پیش روی امواج
ایستادهام
واپاش ساحلکوب موجها
صخره زیر پایم را میشوید
و من هر بار
که موجی در میرسد
جام بر کف،
خم میشوم
به بوی سهمی
کز کاکل موج بر میگیرم
اما از آن پیش
موج در خود واشکسته است
و من،
عزمی دوباره را
چون پرچمی،
بر صخره واپس میایستم
دگر باره چون موجی پیش میرسد
جام را چون داسی قوس میدهم
تا از سر خوشه آب
دستهای واچینم
اما، باز
جام خالی است
و دریا در موج
و فاصله،
به درازای یک دست
و به دوری یک تاریخ!
شتک خیزاب امواج،
تنها
یک دو قطره
بر دیواره شفاف جام میچکاند
و عطارد، در جام من است
نهجالبلاغه را میبندم.
دکتر سیدعلی موسوی گرمارودی
مولاعلی
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبحگون از تابش خورشید مولا روشن است
تیغ یادش ریشه اندوه و غم را میزند
آفتاب هستیاش چشم عدم را میزند
اینک از اعجاز او آئینه من صیقلی است
طالع از آفاق جانم آفتاب یا علی است
یا علی میتابد و عالم منور میشود
باغ دریا غرق گلهای معطر میشود
چشم هستی آبها را جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای نسل دریاها ندید
قلب من با قلب دریا همسرایی میکند
یاد از آن دریای ژرف ماورایی میکند
اینک این قلب من و ذکر رسای یا علی
غرش بیوقفه امواج، در دریا علی
سیدحسن حسینی
واژهای به ژرفی دریا
نام تو را زیاد شنیدیم، در حسرت مرام تو مانده
ای اولی که سکه مردی تا همچنان به نام تو مانده
تو واژهای به ژرفی دریا، تو مشکلی به هیات آسان
ای تا همیشه پای قلمها در بحر عین و لام تو مانده
ای عاشقان برای پرستش تا بوده بعد حق به تو مدیون
ای شاعران برای سرودن تا هست، تا هست زیر وام تو مانده
عقل آسمان این همه عاقل، در پله نخست تو عاجز
عشق افتخار آن همه مجنون، زنجیری مدام تو مانده
هم ماه در حضور تو کودک، هم مهر در رکاب تو تاریک
هم روز در مسیر تو لنگان، هم شب در احترام تو مانده
ای هر که دیده رنگ ملامت، لبخند تو شکسته و زخمی
ای هر که برده لذت شیرین، همواره تلخ کام تو مانده
از داغ فقر و قحط عدالت، از گند زور و لاشه تسلیم
بعد از چقدر سال نرفته است بویی که در مشام تو مانده
بعد از چقدر سال که گفتی، بعد از چقدر گوش که نشنید
آنک به سوی ظالم و مظلوم، انگشت اتهام تو مانده
نهجالبلاغه کو که بخوانند، نهجالبلاغه کو که بفهمند
این گوشها چقدر هراسان، از سیلی کلام تو مانده
بادا که تا هنوز بیفتد اینجا کلاه از سر دنیا
بیچاره او که خیرهسرانه دنبال گرد بام تو مانده
ما هر قدر که خاک تو باشیم، قنبر یکی است مثل خود تو
فخر فقط برای تو بودن در قبضه غلام تو مانده
آه ای تمام! من چه بگویم تا تمام شود شعر
گفتم تمام خوب نگفتم، کو مهدی، انتقام تو مانده
عباس چشامی
سیزده، روز آغاز بود
هوالاول
و سیزده
روز آغاز بود
با آمدنت
حساب اعداد را پاک کردی
جهان با تو تقسیم شد
تو توان عالم بودی
هستی با تو در ذرات
ضرب شد
کل شد
هست شد
هستی شد
و تنها تو
بساط تفرقه و تفریق را جمع کردی
تو همان
هوالاول و هوالآخر
بودی
سیدحسین ثابت محمودی (سهیل)
پاشیدهاند عطر دعا باز در زمین
پاشیدهاند عطر دعا باز در زمین
آنک دوباره قافله ناز در زمین
صبح و سلام میرسد از آسمان ببین
آوردهاند یک سحر آواز در زمین
هر شب هزار ماه به ما سجده میبرند
در حسرت شکفتن یک راز در زمین
رازی که آن سپیده دم از سینه علی (ع)
بر لب رسید و رفت به اعجاز در زمین
گفتند او نشانه شبهای قدر بود
گفتیم مانده باز روزنهای باز در زمین
شاید شبی بشارتی از آسمان رسید
چون یازده نشانه پرواز در زمین
سیدضیاءالدین شفیعی
مولای گل و آینه
در کشمکش خاک نیامیخت تنش را
از روح سرشتند گمانم بدنش را
دیوار مگو این دهن حیرت کعبه است
وامانده چنین هلهله آمدنش را
میآمد و زیر قدمش کعبه میانداخت
تا عطر تبرک بزند پیرهنش را
طاووس بهشتی است که باید دو سه روزی
پر لاله ببیند چمن یاسمنش را
تنهایی از این بیش که دیده است که دریا
در چاه بگرید غم تنها شدنش را
یا غربت از این بیش که خورشید شبانه
بر دوش کشد نیمه خاموش تنش را
مولای گل و آینه حیف است ببیند
در سیطره شوم کلاغان چمنش را
حسن دلبری