گلهای بوستان انقلاب

وبلاگ اطلاع رسانی پایگاه مقاومت شهید دهنوی محله میرآباد ارجمند شهرستان نرماشیر

گلهای بوستان انقلاب

وبلاگ اطلاع رسانی پایگاه مقاومت شهید دهنوی محله میرآباد ارجمند شهرستان نرماشیر

عوامل و آثار گمراهی

ضلالت و گمراهی به معنای عدول از راه مستقیم و ضدهدایت که به شکل عمدی و یا سهوی و هم چنین زیاد و یا کم اتفاق می افتد.
یکی از عوامل اصلی شقاوت و بدبختی انسان در دنیا و آخرت است. به این معنا که هر چند آثار زیانبار و مخرب گمراهی در آخرت بروز و ظهور کامل پیدا می کند ولی آثار آن در زندگی دنیوی آن چنان زیاد است که می توان گفت که علت اصلی بسیاری از بدبختی ها و دردسرها و مشکلات بشر در دنیا دارای خاستگاهی است که از آن به ضلالت و گمراهی یاد می شود.
با نگاهی کوتاه و گذرا به عواملی که قرآن برای ضلالت و گمراهی انسان در دنیا بیان می کند می توان این معنا را به آسانی دریافت. برای تبیین و تحلیل اهمیت و ارزش مسئله در زندگی دنیوی انسان نویسنده مطلب نگاهی گذرا به برخی از مصادیق و آثار ضلالت دارد که مطلب را با هم از نظر می گذرانیم.
عوامل ضلالت و گمراهی
قرآن به بیش از صد مورد از عوامل ایجادی و یا افزایش گمراهی و ضلالت اشاره می کند که به دو دسته بینشی و نگرشی و نیز درونی و بیرونی دسته بندی می شود. عوامل بیرونی می تواند عوامل فراانسانی باشد چنان که خداوند به ابلیس به عنوان یکی از مهم ترین علل و عوامل فراانسانی گمراهی انسان اشاره می کند و به انسان هشدار می دهد که می بایست خود را همواره هوشیار دارد تا ابلیس نتواند زاغ سیاه او را چوب زند و در فرصت مناسب از راه هایی که خاص اوست وارد شده و موجبات گمراهی و ضلالت شخص را فراهم آورد. مشکلی که انسان نسبت به ابلیس دارد آن است که دشمنی سوگند خورده و غیرقابل دیدن با چشم عادی است در حالی که او می تواند انسان را ببیند و از راه وسوسه و الهامات شیطانی خویش تغییر بینش و نگرش انسان را فراهم سازد. البته انسان نیز توانایی و ابزارهای مقابله و مقاومت با وسوسه های ابلیسی را دارا می باشد و می تواند نه تنها او را از خود دور سازد بلکه در خدمت خویش گیرد چنان که مخلصان به فتح لام این گونه عمل کردند و پیامبر می فرماید که توانسته است شیطان خود را به تسلیم وادارد و یا به اسلام درآورد و او را مهار و کنترل کند: شیطانی اسلم بیدی.
خداوند در آیات بسیاری به انسان هشدار می دهد که مواظب و مراقب دشمن سوگند خورده خویش باشد. (اعراف آیات 11 تا 17 و 27 و نیز حجر آیه 32 تا 39 و اسراء آیات 61 تا 65 و نیز ص آیات 74 تا 81)
از دیگر عواملی که خداوند به عنوان عامل گمراهی بدان اشاره می کند مسئله اختلاف و فاصله گرفتن از راه خدا و پیروی از راه های مختلف و گوناگون است و این که هر کسی راهی را پیشنهاد کند و هر کسی علم و پرچمی برافرازد و دیگران را به سوی خود بخواند.(انعام آیه 153 و نیز نحل آیه 93)
دوری از تقوا به معنای عمل به هر کار زشت عقلانی و عقلایی و گرایش به پلیدی ها عامل اصلی دیگری است که موجبات گمراهی و عدم بهره گیری از هدایت الهی را سبب می شود. خداوند در آیات نخست سوره بقره هدایت را خاص کسانی می داند که از پلشتی های عرفی و عقلایی پرهیز دارند و فطرت و طبیعت آنان به گونه ای است که به خوبی ها و نیکی ها و زیبایی ها گرایش دارد. چنین افرادی از ضلالت در امان هستند. بنابراین کسانی که گرایش به پلشتی ها دارند و احکام عقل و عقلایی را زیر پا می گذارند با احکام وحیانی نیز به مخالفت پرداخته و در نهایت سر از ضلالت و گمراهی درمی آورند.
در حقیقت اسراف و تجاوز از حدود عقلی و عقلایی (غافر آیه 28 و 34) و اعراض از حق (یونس آیه 32) و افترا و دروغ گویی (انعام آیه 140 و 144 و آیات دیگر) اذیت و آزار دیگران (صف آیه 5) و اطاعت کورکورانه از اکثریت نه به عنوان راهکاری برای برونرفت از مشکل چون قرعه (انعام آیه 116) التقاط گرایی و آمیختن حق به باطل (آل عمران آیات 7 و 69 و 71) بدعت گذاری (انعام آیات 138 و 140) پیروی از ظن و حدس و گمان به جای علم و استدلال (نجم آیه 27 و 30 و انعام آیه 116) حس گرایی و مادی اندیشی (بقره آیه 51 تا 55 و 92) و حق گریزی (صف آیه 5) بلکه حق ستیزی (بقره آیه 174 و 176) و دنیاطلبی (همان) و اختیار کردن دوستان بد (فرقان آیه 27 و 29) و مانند آن ها از دیگر نابهنجاری های رفتاری و اخلاقی نمونه هایی از علل و عواملی است که قرآن به آن اشاره می کند.
به سخنی دیگر هرگونه رفتار و منش زشت و ضداخلاقی و ضدهنجاری موجب می شود که آدمی به سمت و سوی انکار وحی و آموزه های وحیانی برود و با آن ها مخالفت کند و در نتیجه زیانکار در دنیا و آخرت شود.
آثار و پیامدهای گمراهی
مهم ترین اثری که قرآن برای ضلالت و گمراهی از راه مستقیم الهی برمی شمارد، خسران و زیان است. شخصی که دچار گمراهی می شود و راه راست را وامی گذارد در شرایطی قرار می گیرد که از سرمایه اصلی خویش استفاده می کند و آن را در فرآیندی از دست می دهد. خداوند در آیات چندی به پیامد گمراهی اشاره می کند. از جمله در آیات 44 تا 46 سوره شورا ضمن بیان آن که زیانکار چه کسی است توضیح می دهد که زیان اصلی و خسران مبین آن است که شخص نفس و جانش را از دست بدهد و از میان بردارد. به این معنا که سرمایه های وجودی خدادادش را در یک فرآیند زمانی از دست بدهد و در آخر دست خالی باشد و چیزی از قابلیت ها و ظرفیت هایی الهی که به نام اسمای الهی از آن یاد می شود در وی باقی نماند. به عنوان نمونه به سبب چشم فرو بستن بر حقایق در نهایت از قدرت بصیرت و بینایی واقعی عاجز و ناتوان می شود و درک و فهم درستی از پدیده ها نداشته و نمی تواند موقعیت خود را در هستی تحلیل و تجزیه کند و به مسایل از روی تدبیر بنگرد. این حالت در نهایت در رستاخیز به شکل کوری و نابینایی در شخص ظاهر می شود که به شکل اعتراض به خداوند می فرماید که من در دنیا بینا بودم چگونه این جا به شکل نابینا و کور برانگیخته شده ام که خداوند به وی پاسخ می دهد که تو در یک فرآیند آن را از دست داده و در این میان نسبت به بینایی خاسر و زیانکار شده ای.
خداوند در آیه 45 سوره شورا می فرماید: ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم؛ زیانکاران کسانی هستند که در نفس ها و جان هایشان زیان کرده اند و سرمایه وجودی خویش را از کف داده اند.
انسان زیانکار افزون بر این که خود را به رنج و زحمت می افکند و از شیرأ جانش هزینه می کند دوستان و یاران خویش را نیز از دست می دهد. این مسئله در آیات پیش گفته به صراحت بیان شده است.
از آن جایی که شخص زیانکار با از دست دادن سرمایه وجودی خویش در آخرت چیزی با خود همراه ندارد در هنگام توزین اعمال و ارزش گذاری شخصیت و شاکله وجودی اش دارای سبک وزنی و یا بی وزنی می شود و از ارزش و اعتبار می افتد از این روست که در آیه 310 سوره مؤمنون از چنین افرادی به «من خفت موازینه» تعبیر می شود؛ زیرا از نظر ارزش وجود انسانی چنان از سرمایه اسمایی خویش هزینه کرده است که چیزی از آن کرامت و شرافت انسانی باقی نمانده است که خداوند پس از آفرینش انسان بر خود آفرین و درود می فرستد و می فرماید: تبارک الله احسن الخالقین. اکنون این شخص گمراه با سرمایه سوزی خویش چیزی از ارزش و اعتبار انسانی اش باقی نگذاشته است و در شکل جانور و چارپا خود را تغییر شکل داده و یا گاه از ایشان خود را فروتر داشته است و دیگر نصیبی از ارزش و مقام انسانی برای خود باقی نگذاشته است. از این روست که خداوند افرادی که به گمراهی رفته و شاکله وجودی خویش را با از دست دادن سرمایه های اسمایی به شکل حیوان و چارپا و یا پست تر از آن در آورده اند نکوهش و سرزنش می کند.
نابهنجاری و رفتار ضداخلاقی
البته این گونه نیست که تنها اثر این تغییر ماهیت و هویت به سبب از دست دادن سرمایه اسمایی در آخرت خود را نشان دهد بلکه در دنیا این اتفاق می افتد و تنها در زمانی که شخص می میرد آن را به شکل بصیرت و بینایی واقعی (بصرک الیوم حدید) و آتش درونی ضلالت (لترون الجحیم) می بیند. این اتفاق در زندگی روزانه او افتاده و در یک فرآیندی ایجاد شده و برآیند آن در آخرت به شکل کامل نمایان شده است. اما در زندگی روزانه اش به شکل های مختلف چون نابهنجاری رفتاری و منش های ضداخلاقی خود را بروز می دهد. از این روست که خداوند در آیات 51 سوره اسراء و نیز 29 سوره نمل و 05 سوره سبا و هم چنین 14 سوره زمر کسانی که خود را این گونه به بهای اندک فروخته و از سرمایه وجودی خویش هزینه کرده و به هیچ و پوچ معامله و تبادل کرده اند می فرماید که ایشان در حقیقت خود زیان کرده اند و از ضلالت و گمراهی ایشان کسی جز خود گمراهان زیان و ضرر نکرده اند.
به هر حال از کف دادن سرمایه موجب می شود شاکله وجودی ایشان از ارزش های انسانی که بتوان در قیامت و رستاخیز عرضه دارند تهی شود و انسانی سبک و بی ارزش و اعتبار در قیامت بر میزان حق قرار می گیرد و چون از آدمیت و انسانیت بیرون رفته جایگاهی در میان انسان ها ندارد و نمی تواند وارد بهشت شود. (مؤمنون آیات 310 تا 610)
سرگردانی
گمراهان در آغاز راه گمراهی خویش گرفتار سرگردانی خاصی می شوند که در آیه 618 سوره اعراف از آن به عمه یاد می شود. عمه چنان که راغب در مفردات خویش در صفحه 858 بیان می دارد تردید داشتن در کاری و عمل بر پایه تحیر و سرگردانی است. این حالت زمانی پدید می آید که شخص به سبب گمراهی و ضلالت زمینه بصیرت و تدبیر خود را از دست می دهد و دیگر نمی تواند نسبت به اعمال و رفتار خویش کنترل داشته و پیامدهای کاری را بسنجد و ارزیابی درست و راستی داشته باشد.
فتنه گری
چنین شخصی گرفتار نوعی بیماری دل می شود و به جای گرایش به خوبی ها و محکمات و ادله و براهین قطعی به سوی امور متشابه می رود و چون درک درست و تحلیل واقعی از مسایل به دست نمی دهد هر چیز متشابه و همانند با حق او را به سوی خویش می کشاند. این شبیه داستان مردی است که در بازار عطرفروشان و عطاران غش می کند و بیهوش بر زمین می افتد و عطاران با انواع و اقسام عطرها و بوهای خوش می کوشند تا او را بهوش آورند ولی نه تنها عطرهای خوش و بوهای معطر او را به هوش نمی آورد بلکه بر وخامت اوضاع می افزاید تا این که شخصی به او می نگرد و در جامه اش نظر می کند و درمی یابد که این شخص از راسته دباغان است از این رو چرم بو گنده ای بر دماغ و بینی اش می گذارد و مرد را به هوش می آورد؛ زیرا دباغ عمری را به بوی ناخوش گذرانده بود و طبیعت و فطرتش دگرگونه و واژگونه شده بود و بوی خوش حالش را به هم می زد. انسان های بیماری که به ضلالت و گمراهی دچار شده اند این گونه اند که مولوی در مثنوی اش آنان را تشبیه کرده است. آنان به سوی متشابهات می روند و از محکمات می پرهیزند چون طبیعت ایشان کژپسند شده است و میل و گرایش به حق و زیبایی و محکمات ندارد. خداوند در آیه7 سوره آل عمران با اشاره به تغییر ماهیت و هویت وجودی ایشان و یافتن شاکله جدید وجودی می فرماید اینان مردمانی بیمار دل هستند که تنها دنبال متشابهات می روند و از محکمات دوری می ورزند و اینگونه است که فتنه گری پای ثابت این افراد است.
متشابه گرایی افراد گمراه موجب می شود تا به تکذیب آیات الهی بپردازند و حقیقت را از ورای آیات نیابند. (مؤمنون آیات 510 و 610) و در برپایی قیامت مجادله و تشکیک کنند (شوری آیه81) و مانع حق و اجرای آن شوند (فرقان آیه 9)
نتیجه طبیعی و برآیند عادی چنین بینش و نگرشی چیزی جز گرایش به پلیدی (انعام آیه 512) و گناه (کهف آیه 55) نیست. از این روست که همه زشتی ها و نابهنجاری ها و اخلاق پست و منش زشت را به عنوان رفتارهای پسندیده در پیش می گیرند و نه تنها خود عامل خوبی ها و نیکی ها نیستند بلکه مانع اجرای حق (فرقان آیه9) می شوند و راه طغیان را در پیش می گیرند و به اغوا و اضلال دیگران (ق آیه 72 و مائده آیه 77) می پردازند.
بدعت گذاری (مائد آیه 310 و 410) هنجار شکنی چون قتل حتی فرزندان (انعام آیه 014) ازدیگر پیامدهایی است که خداوند در این آیات برای اهل ضلالت وگمراهی بیان می کند.
اهل ضلالت و گمراهی نشانه هایی در زندگی دنیوی دارند که می توان به اعراض از یاد خدا و افتادن در غفلت را از نشانه های بارز و آشکار آنان برشمرد. (زخرف آیه 63 تا 04 و نیز نجم آیات 92 و 03)
محرومیت از هدایت خاص الهی
چنین اشخاصی از رحمت خدا دور و از هدایت خاص الهی محروم می شوند. (فاتحه آیات 6 و 7 نساء آیات 314 و 716 و ده ها آیه دیگر) دیگر سخنان و آیات محکم و استدلالی و برهان های قاطع در ایشان تأثیری نمی گذارد. (مؤمنون آیات 310 تا 610) و گرفتار لعنت خداوند می شوند (هود آیات 79 تا 99) و از یاری و مددکاری خداوند در مشکلات زندگی بی بهره می گردند (بقره آیه 012 و نحل آیه 63 و 73 و آیات دیگر)
گمراهی موجب می شود تا گرفتار خشم و غضب الهی شوند (طه آیه 58 و 68) و عذاب های الهی به شکل فتنه و بلا بر آنان در همین دنیا نازل شود و خود را به جایگاهی فرو می افکنند که لیاقت و شایستگی اهانت از سوی خدا را می یابند. (مؤمنون آیات 610 تا 810)
از دیگر آثاری که قرآن برای اهل ضلالت و گمراهی بر می شمارد دچار شدن به نومیدی و یأس است. (حجر آیه 65) نتیجه این بیماری نیز چیزی جزبدبختی در دنیا و آخرت نیست که در آیات بسیاری بدان اشاره شده است.
این ها نمونه هایی از آثار ضلالت و گمراهی در دنیاست که خداوند در آیات مختلف به اشکال متنوع آن را بیان داشته است تا مردم را به سوی هدایت و بهره گیری از آثار و پیامدهای آن ترغیب و تشویق کند. این نمونه برای آن بیان شد تا دانسته شود که ضلالت تنها در آخرت پیامد و آثار خویش را نشان نمی دهد بلکه در همین دنیا شخص از آثار مخرب آن در امان نخواهد ماند. بنابراین می بایست کاری کرد تا زمینه و بستر مناسبی برای گمراهی و ضلالت فراهم نیاید.

 

بر خاک درگهت به ارادت نشسته ایم
در انتظار چشم عنایت نشسته ایم
شاهان عالمیم و گدایان کوی تو
رندانه بر سریر قناعت نشسته ایم
چشم طمع بغیر تو از غیر بسته ایم
تا در قصور عزو مناعت نشسته ایم
ما را ببارگاه سلیمان نیاز نیست
ما دیو نفس کشته و راحت نشسته ایم
ما تشنگان چشمه ی فیض ولایتیم
با اشتیاق جام ولایت نشسته ایم
در آستان مهر و ولای تو یا علی
عمری ست مستحق کرامت نشسته ایم
در دادگاه عدل زاعمال زشت خویش
شرمنده ایم و بهر شفاعت نشسته ایم
ما سرسپرده ایم بجانان زجان و دل
در پاش تا قیام قیامت نشسته ایم

جبهه پیمان شکنی

امیرمومنان حضرت علی (ع ) تامین آزادی در حد اعلا در حکومت اسلامی را اصل و قانونی ضروری و مهم می دانست که با خاستگاهی چون نظام سیاسی اسلام فضایی تهی از اجبار و ارعاب به وجود می آورد و جامعه و کشور را در بلندای قله آزادگی و آرامش می نشاند و برای همه استعدادها فرصت ظهور و بروز و حضور در صحنه های فعالیت های
اجتماعی و سیاسی و مشارکت در نظارت بر عملکرد زمامداران و کارگزاران حکومتی را فراهم می آورد.
در این فضای سرشار از آزادی تنها دوستان و حامیان و توده های مردم اسلام گرا و مسئول و متعهد در یاری رسانی به دین و حکومت دینی حضور نداشتند که در کنار آنان مخالفان حکومت و مدیریت امام علی (ع ) نیز حاضر و ناظر بودند و با تدبیر امیرمومنان (ع ) آزادانه فعالیت میکردند.
علاوه بر جبهه خوارج که از سرسخت ترین دشمنان امام (ع ) محسوب می شدند و در عین حال از آزادی فعالیتهای سیاسی برخوردار بودند و تا زمانی که به قیام مسلحانه علیه نظام حکومتی و امنیت کشور و نفوس مردم بی گناه نپرداخته بودند از این آزادی بهره می بردند جبهه ای دیگر به نام جبهه پیمان شکنان نیز در حکومت امیر مومنان (ع ) از آزادی کامل برخوردار بودند و مانعی بر سر راه آنان وجود نداشت .
جبهه پیمان شکنان از دو چهره سرشناس به نام های طلحه و زبیر برخوردار بود که در کنار آنها گروه هایی از مردم قبایل و شهرها حضور داشتند و با حکومت علی (ع ) مخالفت می ورزیدند در حالی که با آن پیشوای الهی بیعت کرده بودند و باید به پیمان خویش وفادار باقی می ماندند و سودای عناد و نفی و انکار در سر نمی پروراندند.
طلحه و زبیر سابقه ای درخشان در اسلام داشتند و در میادین مختلف جنگ و جهاد علیه کفار در کنار پیامبر اکرم (ص ) حضور داشته و فداکاری های بسیار کردند و در کسب پیروزی های خیره کننده سپاه حق سهیم بودند. اینان با رحلت پیامبر اکرم (ص ) و فاصله ای که بین آن و حکومت عدالت پرور حضرت علی (ع ) به وجود آمد به دامان ثروت اندوزی و سرمایه داری در غلطیدند و با تجمل گرایی و رفاه افراطی زیستند و باروی کار آمدن امام (ع ) چنین انتظار داشتند که شیوه سرمایه داری و زراندوزی آنان تداوم یابد و از جانب امیرمومنان (ع ) در تشکیلات حکومتی راه یابند و ضمن برخورداری از قدرت و ریاست در زرق و برق ثروت و التذاذ مکرر از چرب و شیرین های دنیای رفاه زدگی و اشرافی گری بهره و نصیب ببرند.
حضرت علی (ع ) در مواجهه با طلحه و زبیر سه راه پیش پای داشت . راه اول این بود که تسلیم خواسته آنان شود و حکومت کوفه و بصره را در اختیارشان قرار دهد و با این « تطمیع » مانع مخالفت های آنان شود. برخی از افراد به امام (ع ) پیشنهاد دادند که زبیر را در بصره و طلحه را در کوفه به حکومت بگمارد. لکن امام مخالفت نمود و اعلام نمود : « اینها در این دو شهر دارای نفوذ میباشند و مال و ثروت دارند و چون برگردن مردم مسلط گشتند سفیهان را به طمع مال به سوی خویش جلب می کنند و حقوق ضعفا را پایمال می نمایند و به زورمندان قدرت و تسلط می دهدند . » (1 )
امام (ع ) روش تطمیع را مردود اعلام می نماید ضمن آن که طلحه و زبیر را با رویکردهای جدیدشان عناصر سالمی نمی داند و معتقد است که چنانچه به حکومت برسند مردم را تحت سیطره زورمندان در می آورند و حقوقشان را ضایع می سازند. بنابراین از دیدگاه امام (ع ) نه تنها کوفه و بصره که هیچ شهر و منطقه از کشور اسلامی صلاح نیست تحت حکمرانی و مدیریت آنان در آید.
راه دوم « تهدید » بود و براین مبنا امام (ع ) می توانست این دو عنصر را با روش مبتنی بر ارعاب و خشونت از فعالیت سیاسی باز دارد و منزوی نماید و در صورت اجتناب و خودداری از مخالفت دستگیر و زندانی کند.
امام (ع ) این روش را نیز نمی پسندید و نمی خواست تحت عنوان مخالفت با نظام و حکومت و زمامدار اسلامی مانع فعالیت های آزادانه سیاسی افراد و گروه ها شود و آنان را تحت فشار و محدودیت قرار دهد.
راه سوم پایبندی به اصل و قانون « آزادی » بود و محقق ساختن جلوه خاص و حساس آن یعنی آزادی فعالیت افراد و احزاب مخالف تا زمانی که دست به اسلحه نبرده اند و علیه امنیت جامعه و کشور آشوب و بلوا به پا نکرده اند
امیرمومنان (ع ) راه سوم را برگزید و آن را مطابق با تعالیم و دستورالعمل های سیاسی اسلام دانست .
طلحه و زبیر بر مبنای راه و روش اسلامی امیرمومنان (ع ) آزادانه به مخالفت و اعتراض فکری و سیاسی علیه زمامداری و روش های عدالت خواهانه آن حضرت می پرداختند و امام (ع ) اخبار و گزارشات این تحرکات سیاسی را دریافت می کرد و هیچ اقدامی برای محدود کردن و یا جلوگیری از فعالیت های سیاسی آنان انجام نمی داد.
روزی امام (ع ) بر فراز منبر قرار گرفت و خطبه ای درباره روش های عادلانه خود خواند و همگان را به تسلیم در برابر تعالیم و قوانین قرآن و اطاعت از سیره و روش رسول خدا دعوت نمود و از تمایلات اقتصادی نامشروع و فزون طلبی های ضد عدالت نهی نمود. سپس از منبر فرود آمد و دو تن از یارانش را به نزد طلحه و زبیر که در گوشه مسجد نشسته بودند فرستاد و آن دو را به نزد خویش فراخواند.
وقتی آنها به حضور امام (ع ) رسیدند آن حضرت به روش های الهی خود در تامین آزادی برای آنان اشاره کرد و از جمله این واقعیت ها را به صورت پرسش در برابر آنان نمایاند که آیا من شما را در بیعت با خود مجبور کردم و آیا زوری بر سر شما بود یا این که با میل و رغبت با من بیعت کردید آیا من جلوی حقی از شما را گرفتم و ظلمی به شما روا داشتم
طلحه و زبیر در پاسخ به پرسش های امام (ع ) روش های مبتنی بر آزادی و سعه صدر آن حضرت را ستودند. آن گاه در تقسیم بیت المال و در نظر نگرفتن تمایلات فزون طلبانه افراد توسط امام (ع ) اعتراض کردند. آن حضرت با آرامش و مدارا به طور مستدل اعتراضات و انتقاداتشان را پاسخ داد و آن دو را به آمرزش خواهی از خداوند متعال فراخواند . (2 )
طلحه و زبیر که نمی توانستند از دنیاخواهی و قدرت طلبی و ریاست گرایی بگذرند و دست در دست امیر مومنان (ع ) در رفع مشکلات جامعه و کشور اسلامی بکوشند پس از گذشت چند روز از ملاقات با امام (ع ) در مسجد و شنودن رهنمودهای او خود را به نزد آن پیشوای عدالت گستر رساندند و با صراحت حکومت بصره و کوفه را درخواست نمودند.
امام (ع ) به آن دو اعلام نمود که باید در این باره فکر کنم . طبیعی می نمود که امیر مومنان (ع ) هرگز به خواسته آنان تن در نمی داد و تاخیر در پاسخ گویی دلیل روشنی بر این تصمیم بود. طلحه و زبیر دریافتند که پیشوای مسلمین حکومت کوفه و بصره را به آنها وا نمی گذارد به همین دلیل نزد حضرت آمدند و اجازه خواستند که به زیارت عمره رهسپار گردند.
امام (ع ) به آنها فرمود :
« شما نمی خواهید به عمره بروید »
آن دو سوگند یاد کردند که جز سفر عمره قصد دیگری ندارند. امام (ع ) پاسخ داد :
« شما به عمره نمی روید بلکه قصد خیانت و پیمان شکنی دارید. »
پس از آن که طلحه و زبیر دیگر بار اعلام کردند که قصد پیمان شکنی ندارند و می خواهند به سفر عمره بشتابند امام (ع ) فرمود :
« پس بیعت خود را دوباره تجدید کنید. »
آن دو با محکم ترین سوگندها تجدید بیعت کردند.
امام (ع ) اجازه خروج داد لکن هنگامی که بیرون رفتند به حاضران فرمود :
« به خدا سوگند دیگر آن دو را نخواهید دید جز در فتنه ای که در آن به کشتار برخیزند. »
طلحه و زبیر بیرون رفتند و بر خلاف سوگند خویش به این و آن گفتند : بیعت و پیمانی از علی بن ابیطالب در گردن ما نیست . (3 )
مشاهده می کنیم که امیرمومنان (ع ) به دلیل شدت پایبندی به تامین آزادی مخالفان سیاسی با آن که می داند طلحه و زبیر قصد فتنه و آشوب دارند آنها را آزاد می گذارد و مخالف با دستگیری و زندان آن دو می شود که در سیره و روش امام (ع ) به جرم انجام نیافته و به ظهور و عینیت در نیامده مجازات تعلق نمی گیرد.
حضرت علی (ع ) بر مبنای قوانین نظام سیاسی اسلام تا زمانی که طلحه و زبیر به جنگ مسلحانه علیه حکومت اسلامی نپرداخته و به غارت اموال بیت المال و کشتن بی گناهان مبادرت نکرده بودند آزادی فعالیت های سیاسی آنان را تامین می نمود لکن پس از اقدام نظامی علیه نظام اسلامی و دست یازی به امنیت جامعه و جان و مال مردم به سرکوب این جبهه معاند پرداخت . (4 )
امام علی (ع ) پس از سرکوب فتنه جبهه پیمان شکنان روش مبتنی بر تامین آزادی بازماندگان و خودداری از ارعاب و تهدید و دستگیری آنان را پی گیری و عمل نمود.
وقتی تعدادی از این مخالفان برای پوزش و عذرخواهی نزد امام (ع ) آمدند حضرت با روشنگری درباره سیر تاریخی حکومت اسلامی پس از رسول اکرم (ص ) و نقش مخرب پیمان شکنی و خیانت طلحه و زبیر و حامیان جبهه آنان هیچ رنج و فشار و تضییع حقوقی نسبت به این جمع روانداشت و آنها در کمال آزادی و امنیت در جامعه به زندگی روزمره خود ادامه دادند. حتی وقتی عنصر فاسد و خطرناک این جبهه یعنی مروان بن حکم را که در جنگ به اسارت گرفته شده بود نزد حضرت آوردند او را آزاد کرد . (5 )
همچنین پس از جنگ جمل « صفیه » ـ مادر طلحه ـ وقتی چشمش به امیرمومنان (ع ) افتاد فریاد زد و گفت : « خدا فرزندان تو را یتیم کند که فرزندانم را یتیم کردی »
امام (ع ) پاسخی به او نداد. پس از لحظه ای صفیه دیگر بار سخنانش را تکرار نمود ولی حضرت سکوت نمود و او را آزاد گذاشت .
یکی از همراهان امام (ع ) به خشم آمد و به حضرت عرض کرد : « یا امیرالمومنین چرا پاسخ او را نمی دهی »
امام (ع ) فرمود :
« چه می گویی و چه فکر می کنی مگر خداوند به ما نفرموده که به زنها تعرض نکنیم اگر چه کافر باشند پس چگونه می شود به زن های مسلمان تعرض کرد » (6 )
به این ترتیب امیرمومنان (ع ) در نقش و مسئولیت بزرگ زمامدار حکومت اسلامی ضمن تامین آزادی های اساسی برای عموم مردم جامعه و فراهم آوردن زمینه های لازم برای رشد و رونق فعالیتهای سیاسی و مشارکت ملت در تعیین سرنوشت خویش در تامین آزادی برای مخالفان سیاسی خود نیز می کوشید و آنان را تا زمانی که سلاح برنگرفته و به قیام نظامی علیه نظام اسلامی و امنیت جامعه و کشور نمی پرداختند آزاد می گذاشت تا به فعالیت های سیاسی اهتمام ورزند و دیدگاه و نظرات و اعتراضات خود را در غیاب و حضور اعلام نمایند.
اگر چه مخالفان حضرت علی (ع ) به جبهه پیمان شکنان و جبهه خوارج محدود نمی گردید لکن متشکل ترین و خطرناک ترین مخالفان آن پیشوای الهی همین دو جبهه و حزب سیاسی بودند.
تفاوت اساسی جبهه خوارج با جبهه پیمان شکنان در این بود که خوارج اسیر جهل و نادانی و جمود و قشری گرایی بودند و همین عامل آنان را به مخالفت با اسلام اصیل و ناب و رهبر بصیر و جامع نگر و مدیر و مدبر حکومت اسلامی واداشت و سرانجام این جهل و جمود مسلخ و قربانگاهشان گردید. لکن پیمان شکنان اسیر جاذبه های قدرت و ریاست و ثروت و شهرت بودند و عطش سیری ناپذیر سرمایه اندوزی و تجمل گرایی و اشرافی گری آنان را به رویارویی خونین با امام و پیشوای حق قرار داد و فرجام تفکرات باطل و عملکردهای خیانت آمیز و جنایت بارشان به ذلت و اضمحلال منتهی گردید.
« جهل و جمود » و « قدرت طلبی و اشرافی گری » اگر چه از یک سنخ و ماهیت نیستند لکن هر دو از گنداب عفن و آلوده « باطل » تغذیه می شوند و در نهایت نیز به همان جا باز می گردند.
این دو آفت و آسیب در همه اعصار و زمان ها از جمله عصر و زمان ما حاضر و خطرآفرین و زیان رسان می باشند. حکومت اسلامی و زمامداران و کارگزاران و مدیران امروز باید در روش مواجهه با این دو جریان و جبهه به امیرمومنان (ع ) اقتدا نمایند و در عین تامین آزادی فعالیت سیاسی آنان در صورت ایجاد آشوب و بلوا و فتنه و با به خطر افکندن اسلام و نظام اسلامی و امنیت مردم جامعه در مقابله و معارضه مستقیم و قاطع و بازدارنده قصور و تسامح روامدارند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی :
1 ـ مواضع سیاسی حضرت علی (ع ) در قبال مخالفین جلال درخشه انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی ص 125
2 ـ زندگانی امیرالمومنین (ع ) سید هاشم رسولی محلاتی دفتر نشر فرهنگ اسلامی ص 345 و 346
3 ـ همان منبع ص 349
4 ـ جبهه پیمان شکنان به بصره حمله ور شدند و حاکم آن « عثمان بن حنیف » را دستگیر و پس از ضرب و شتم موی سر و صورت و ابرو و مژگانش را کندند. سپس هفتاد نفر از نگهبانان را به وضع فجیعی همچون گوسفند سر بریدند. آنگاه به سراغ محافظان بیت المال رفتند و پنجاه نفر از آنها را گردن زدند و اموال بیت المال را غارت کردند و سپس به قتل و جنایات دیگر پرداختند و در مجموع چهار صد نفر را به قتل رساندند. حضرت علی (ع ) با وجود این جنایاتی که از ناحیه جبهه پیمان شکنان به وقوع پیوست پیک هایی به نزد آنان فرستاد تا مانع جنگ شود ولی موفق نشد. این جبهه حتی در لحظه ای که دو سپاه در برابر هم صف آرایی کرده بودند آخرین پیک امام (ع ) را در حالی که قرآنی به دست داشت و آنان را دعوت به عمل به تعالیم و قوانین الهی میکرد و از جنگ نهی می نمود به قتل رساندند. امام (ع ) باز هم آغازگر جنگ نشد و سپاهیانش را از شروع نبرد باز داشت تا آن که سپاه خصم تیراندازی به سوی لشگر حق را آغاز کردند و تنی چند را به خاک و خون کشاندند. در این لحظه بو دکه امیر مومنان (ع ) به سرکوب جبهه پیمان شکنان پرداخت و جنگ را با پیروزی به اتمام رساند.
5 ـ نهج البلاغه ترجمه محمد دشتی انتشارات پارسایان خطبه 73
6 ـ توسعه سیاسی از دیدگاه امام علی (ع ) علی اکبر علیخانی انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی ص 216
امیرمومنان (ع ) در نقش و مسئولیت بزرگ زمامدار حکومت اسلامی ضمن تامین آزادی های اساسی برای عموم مردم جامعه و فراهم آوردن زمینه های لازم برای رشد و رونق فعالیت های سیاسی و مشارکت ملت در تعیین سرنوشت خویش در تامین آزادی برای مخالفان سیاسی خود نیز می کوشید و آنان را تا زمانی که به قیام علیه نظام اسلامی و امنیت جامعه و کشور نمی پرداختند آزاد می گذاشت تابه فعالیت های سیاسی اهتمام ورزند
تفاوت اساسی جبهه خوارج با جبهه پیمان شکنان در این بود که خوارج اسیر جهل و جمود بودند و همین عامل آنان را به مخالفت و قیام علیه اسلام اصیل و رهبر بصیر حکومت اسلامی واداشت لکن پیمان شکنان اسیر جاذبه های قدرت و ریاست و ثروت و شهرت بودند و عطش سیری ناپذیر سرمایه اندوزی و اشرافی گری آنان را در رویارویی خونین با امام و پیشوای حق قرار داد
دو آفت « جهل و جمود » و « قدرت طلبی و اشرافی گری » در همه اعصار و زمان ها از جمله عصر و زمان ما حاضر و زیان رسان می باشند. حکومت اسلامی و زمامداران امروز باید در روش مواجهه با این دو جریان و جبهه به امیرمومنان (ع ) اقتدا نمایند و در عین تامین آزادی فعالیت های سیاسی آنان درصورت ایجاد آشوب و فتنه در مقابله و معارضه مستقیم و قاطع قصور و تسامح روا مدارند

جاذبه کلام وحی

سه نفر به نام ابوجهل، اخش و ابوسفیان از متعصبان مشرک، تصمیم گرفتند بی آنکه دیگری بفهمد، شبانگاه در پناه تاریکی و مخفیانه به کنار دیوار منزل پیامبر(ص) بروند و آیات قرآن را بشنوند.
هر سه نفر، آیات را جداگانه شنیدند و در راه به همدیگر برخورد کردند و خودشان را سرزنش کردند که چرا جذب استماع قرآن شدند، پس پیمان بستند که دیگر این کار را تکرار نکنند.
اما شب بعد، جاذبه قرآن آنها را وادار کرد که در اطراف خانه پیامبر، وقتی حضرتش قرآن می خواند، گوش فرا دهند. دوباره در برگشت به هم رسیدند و خودشان را سرزنش کردند که چرا این پیمان را شکستند و جذب قرآن شدند.
روز که شد، اخش عصا به دست، به منزل ابوسفیان رفت و سپس به منزل ابوجهل رفت و درباره قرآن با هم صحبت کردند، تا مبادا آنها دست از جاهلیت بردارند.
ابوجهل که بیشتر از آن دو به مرام جاهلیت و تکبر و ریاست دنیا متعصب بود، گفت: سوگند می خوریم که به محمد ایمان نیاوریم (اگرچه قرآنش انسان را جذب کند) 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-سیره ابن هشام، ج1، ص337

فدک در روایات

برگرفته از کتاب مالکیت خصوصی در اسلام تالیف مرحوم آیت الله میرزاعلی احمدی میانجی
فاطمه زهرا(س ) : رسول خدا(ص ) قسمتی از فدک را به دختر خود فاطمه (س ) بخشید.
بی مناسبت نیست در اینجا اشاره ای کوتاه به مساله فدک داشته باشیم :
الف ـ « فدک » دهی بود یهودی نشین که در اطراف مدینه نزدیکی خیبر واقع شده بود ساکنین فدک شنیدند که رسول الله (ص ) خیبر را محاصره کرده است به انتظار نشستند که عاقبت کار اهل خیبر چه خواهد شد (حتی فرستادگان آن حضرت را رد کردند) ولی پس از اینکه خیبر سقوط کرد (و دو قلعه از قلاع خیبر مصالحه کردند و خون خود و فرزندانشان را حفظ نمودند) اهل فدک حضور رسول خدا رسیدند و به ایشان پیشنهاد صلح کردند به این ترتیب که نصف زمین های فدک (بنا به گفته اکثر مورخین ) مال رسول الله باشد و آنها به آیین یهودی باقی مانده خون و عرض و مالشان محفوظ بماند و آنگاه پیامبر زمین های سهم المصالحه را به عنوان مزارعه در دست یهود باقی گذاشتند1.
ب ـ همان طوری که قبلا ذکر شد از اموال فی (یعنی زمین های آباد و باغ ها و مزارع ) به علی (ع ) و بنی هاشم داده نشد چون اگر چنین چیزی بود مورخین و سیره نویسان و محدثین ضبط می کردند فقط « ذی العشیره » را از زمین های ینبع ذکر کرده اند و آن هم ظاهرا از موات بوده است 2 و در نتیجه به امیرالمومنین (ع ) و امام حسن و امام حسین و فاطمه (ص ) و رجال دیگر بنی هاشم مانند عباس و فرزندان عباس و عقیل و جعفر سهمی نرسیده است و علی الظاهر رسول خدا در موارد مالی دیگران را بر خود وخاندان و وابستگان خود ترجیح می داد.
لذا چیزی به علی (ع ) و خانواده اش و بنی هاشم داده نشد تا آیه شریفه نازل گشته و به امر خدا فدک را به فاطمه (س ) بخشیده و وسیله معاش آنان وضعفای بنی هاشم را فراهم ساخت در حقیقت خدا فدک را به فاطمه (س ) داده است والا رسول خدا(ص ) به اهل بیت خود از فی و غنائم چیزی نمی داد.
ج ـ فدک مطابق مدارک گذشته جز فی بوده است 3.
د ـ مدارکی در دست داریم دال بر اینکه فدک در زمان رسول خدا(ص ) در تصرف فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بوده است و اجمال آنها این است :
1 ـ امیرالمومنین (ع ) در نامه ای که به عثمان بن حنیف (و در بعضی از کتاب ها به سهل بن حنیف ) نوشته است صریحا می فرماید : « بلی کانت باید ینا فدک » 4
2 ـ در روایاتی که در تفسیر آیه مبارکه « و آت ذا القربی حقه » وارد شده است جملاتی دیده می شود که دال بر این است که فدک را رسول خدا(ص ) تحویل داد و اقباض نمود : مانند « فاعطاها فدک » همان طوری که آیه مبارکه : « وآت ذالقربی » نیز ظهور در اعطای خارجی دارد نه فقط تملیک لفظی (روایات بعدا ذکر خواهد شد).
3 ـ در روایت عثمان بن عیسی و حماد بن عثمان از امام صادق (ع ) نقل شده (در داستان احتجاج امیرالمومنین (ع ) در موضوع فدک ) « ان امیرالمومنین (ع ) قال لابی بکر... فاذا کان فی یدی شی فادعی فیه المسلمون تسالنی البینه علی ما فی یدی و قد ملکته فی حیاه رسول الله (ص ).5
4 ـ در روایت نمیربن حسان که در جواهر العقدین نقل کرده جمله چنین است : « ان ابابکر انتزع من فاطمه فدک » که دلالت می کند بر اینکه فدک در دست آن حضرت بوده و ابوبکر از دست او گرفته است 6.
5 ـ شاهد خواستن از حضرت فاطمه (س ) دلیل بر این است که فدک دردست آن حضرت بوده است زیرا اگر قبض نشده بود هبه محقق نمی گشت و مالکیت حاصل نمی گردید پس هبه باطل بوده واحتیاج به مطالبه شاهد نیست 7.
6 ـ در اخبار دیگری غیر از روایت حماد بن عثمان و عثمان بن عیسی نیز وارد است که ائمه اهل بیت (ع ) تصریح کرده اند بر اینکه فدک در تصرف حضرت زهرا(س ) بوده است .
مثلا : شیخ کلینی 8 در روایتی از ابوالحسن موسی (بن جعفر)(ع ) نقل کرده است که به مهدی عباسی فرمودند : « فاوحی الله الیه ـ یعنی النبی (ص ) ـ ان ادفع فدک الی فاطمه (ع ) فدعاها رسول الله ... فلم یزل و کلاوها فیها حیاه رسول الله (ص )
و در بحار 9 به نقل از عیون از امام رضا(ع ) نقل شده که رسول خدا فرمود : « وقد جعلتها لک لما امرنی الله به فخذیها لک ولولدک » .
و در همان ماخذ10 از امام صادق (ع ) نقل کرده : « لما منع ابوبکر فاطمه (س ) فدکا و اخرج و کیلهالله جعله رسول الله (ص ) لها و وکیلها فیه » 11.
به نقل از اختصاص مفید از امام صادق (ع ) روایت شده که فرمود : « بعث الی وکیل فاطمه واخرجها من فدک » 12.
7 ـ در مصادری که بعدا ذکر خواهد شد آمده است : که عمر فدک را برگردانید یا اینکه عمر بن عبدالعزیز و مامون فدک را برگردانیدند و تعبیر اینکه برگردانید افاده می کند که قبلا در دست آنها بوده و از آنها گرفته شده و دوباره به آنها برگشته و درنتیجه معلوم می شود که فدک بعد از بخشیدن در دست فاطمه (س ) بوده است .
متصرف بودن شرعا دلیل مالکیت خصوصی بودن است پس آن حضرت نیز مانند همه مهاجرین و مانند ابوبکر و عمر مالک شده بوده است .
علاوه بر این ادله قطعیه براهین روشن دیگری وجود دارد که دلالت بر ملک می کند و اینک آن ادله به طور اجمال :
1 ـ حضرت فاطمه (س ) به حکم ادله قطعیه از کتاب و سنت معصومه بوده است و این معصومه گفته است : که « پدرم فدک را به من بخشیده است » قهرا نتیجه ای که از دو مقدمه قطعی حاصل می شود قطعی و یقینی می باشد.
اینکه آن حضرت معصوم بوده است در جای خود مفصلا بیان شده است .
و اما اینکه آن حضرت فرموده است که پدرم فدک را به من بخشیده مدارک متعددی در دست است . 13
2 ـ نصوص وارد است بر اینکه : رسول خدا پس از صلح فدک و بعد از نازل شدن آیه شریفه « و آت ذالقربی حقه » 14 در جهت امتثال امر خدا فدک را به حضرت زهرا(س ) بخشید . 15
3 ـ شهادت جمعی که شهادت دادند به اینکه فدک را رسول خدا(ص ) به فاطمه (ع ) بخشیده است :
الف ـ امیرالمومنین علی (ع )16.
ب ـ شهادت دادن ام ایمن (رسول خدا(ص ) در حق او فرموده است : ام ایمن اهل بهشت است ).17
ج ـ رباح که یکی از آزاد شدگان به دست پیامبر است و شهادت داد بر اینکه رسول خدا فدک را به حضرت فاطمه (ص ) بخشیده . 18
د ـ شهادت دادن اسما بنت عمیس 19.
هـ ـ گواهی دادن ام سلمه . 20
و ـ شهادت دادن امام حسن و امام حسین (ع )21
4 ـ به شهادت بزرگان اهل سنت مانند ابن حجر و قاضی القضاه و صاحب مواقف و شرح مواقف و دیگران که تایید کردند حضرت فاطمه ادعای نحله کرده و امیرالمومنین علیه السلام و ام ایمن بر آن شهادت دادند اگرچه اصل ماجرا را به علت خدشه ناپذیر بودن مدارک تایید نمودند اما در صدد تاویل و توجیه آن برآمدند.
5 ـ علاوه بر اینکه آن حضرت در نزد خلیفه ادعای نحله نموده است و مطابق بعضی از اقوال خلیفه هم قبول کرده و در این رابطه چیزی نوشته ولیکن عمر مانع شده است آن حضرت در برگشت از مسجد خطاب به امیرالمومنین علیه السلام سخنانی ایراد فرموده که باز فدک را نحله نامیده است و فرموده : « یبتزنی نحیله ابی » . 22
به هر حال هشت نفر از معصومین علیهم السلام طبق روایات وارده فدک را ملک خصوصی حضرت فاطمه سلام الله علیها دانسته اند.
1 ـ امیرالمومنین علیه السلام که در جلسه ابابکر شهادت داده و در مقامات دیگر نیز بدان تصریح نموده است مثلا در زمان خلافت عمر پس از اینکه فدک را به امیرالمومنین علیه السلام پس داد و آن حضرت با عباس برای محاکمه پیش عمر آمدند و علی علیه السلام می فرمودند : « ان النبی جعلها لفاطمه فی حیاته » . 23
2 ـ خود فاطمه سلام الله علیها که ادعای نحله نموده است .
3 ـ امام حسن علیه السلام که نزد ابابکر شهادت داده است .
4 ـ امام حسین علیه السلام نیز شهادت داده است .
5 ـ امام باقر علیه السلام که نزول آیه « و آت ذاالقربی » و عطیه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را نقل کرده است .
6 ـ امام صادق علیه السلام نیز نزول آیه مبارکه و نحله رسول خدا را نقل فرموده است .
7 ـ امام موسی بن جعفر علیه السلام بنا به نقل از زمخشری . 24
8 ـ امام رضا علیه السلام نیز نزول آیه مبارکه و نحله رسول خدا را نقل فرموده است .
و از غیر معصومین نیز از صحابه : مرد و زن عده ای شهادت داده اند :
1 ـ رباح بنده آزاد شده رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم .
2 ـ ابن عباس که نزول آیه و نحله را روایت کرده است .
3 ـ ابوسعید خدری که باز نزول آیه و عطیه رسول خدا را روایت کرده است .
4 ـ عطیه عوفی که نزول آیه و بخشش رسول الله را روایت نموده است .
5 ـ ام سلمه ام المومنین که آمد و شهادت داد .
6 ـ ام ایمن (آن زن بهشتی ) که آمد و شهادت داد .
7 ـ اسما بنت عمیس (زن جعفر که بعد از او زن ابوبکر شد) آمد و شهادت داد . 25
8 ـ عمر بن الخطاب خلیفه دوم گرچه به نحله بودن بحسب ظاهر در آغاز اعتراف نکرد ولیکن پس از مرگ ابوبکر « فدک » را به امیرالمومنین علیه السلام برگردانید و بعد عثمان در زمان خلافت خود آن را باز پس گرفته و به مروان بن حکم داد و معاویه در زمان خلافت خود روی خشمی که به مروان کرد از دست او گرفت و بدست عمرو بن عثمان و یزید بن معاویه داد پس در حقیقت عمربن الخطاب نیز به نحله بودن اعتراف داشته که بعد مطابق آن عمل کرده است .
غیر از صحابه نیز جمعی به بخشش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اعتراف نموده و فدک را برگردانیده اند :
1 ـ عمر بن عبدالعزیز اموی که به مقام خلافت رسید سخنانی در مورد « فدک » ایراد نمود و آن را برگردانید . در این مورد به کتاب های زیر مراجعه شود . 26
آنچه که از عمر بن عبدالعزیز نقل شده مختلف است بعضی گفته اند : که سخنانی ایراد کرده و نحله بودن آن را از طرف رسول خدا به فاطمه علیهماالسلام قبول کرده و بعد آن را به اولاد فاطمه علیهم السلام برگردانید . 27
و بعضی دیگر نقل کرده اند که عمر بن عبدالعزیز گفت : « انی رددتها علی ما کانت علیه فی ایام النبی صلی الله علیه و آله و سلم و ابی بکر و عمر و عثمان » 28
ولیکن ابن اثیر 29 عبارتی نقل کرده که این دو نقل مختلف را اصلاح می کند و آشتی می دهد لفظ نقل ابن اثیر این است :
« اعلمهم ـ ای عمر بن عبدالعزیز ـ امر فدک و انه ردها الی ما کانت علیه زمن رسول الله و ابی بکر و عمر و عثمان و علی فولاها اولاد فاطمه بنت رسول الله » این عبارت تحریفاتی را که در تاریخ شده روشن می سازد و معلوم است که در وسط « و ابی بکر.... و عثمان » زیاد شده . در نقل زیر همانطوری که گذشت در زمان رسول الله در دست فاطمه بود و عمر هم برگردانید فقط در زمان ابوبکر و عثمان دست به دست گشته بود.
در بحار 30 به نقل از خصال شیخ صدوق رحمه الله در باب ثلاثه ملاقات امام باقر علیه السلام با عمر بن عبدالعزیز را نقل کرده و اینکه حضرت باقر علیه السلام از عمر خواست که مظلمه آنها را بدهد عمر نیز چنین نوشت :
« بسم الله الرحمن الرحیم . هذا ما رد عمر بن عبدالعزیز ظلامه محمد بن علی فدک » و باز در ص 335 از امالی شیخ طوسی ره نقل کرده که عمر بن عبدالعزیز به عمرو بن حزم نوشت « انظر سته الاف دینا رفرد علیها غله فدک اربعه آلاف دینار فقسمها فی ولد فاطمه .... و کانت فدک للنبی خاصه » .
2 ـ بعد از مرگ عمر بن عبدالعزیز یزید بن عبدالملک « فدک » را از دست اولاد حضرت فاطمه علیهم السلام باز پس گرفته و در دست بنی امیه قرار داد و با سپری شدن زمان بنی امیه و روی کار آمدن بنی عباس سفاح خلیفه نخستین عباسی آن را به اولاد حضرت فاطمه علیهم السلام برگردانید . 31
3 ـ بعد از سفاح که منصور دوانیقی خلیفه دوم عباسی روی کار آمد و بنوالحسن علیه السلام بر علیه او قیام کردند منصور فدک را از اولاد حضرت فاطمه علیه السلام گرفته و در دست بنی عباس قرار داد تا اینکه مهدی فرزند منصور خلیفه شد و فدک را باز پس گردانید32.
4 ـ بعد از مهدی هادی خلیفه مسلمین شد و فدک را از اهل بیت گرفت و تا زمان مامون در دست بنی عباس بود حتی روزی حضرت موسی بن جعفر(ع ) آن را از رشید مطالبه نمود و لیکن مورد قبول واقع نشد و رشید از دادن فدک امتناع ورزید.
وقتی مامون روی کار آمد و جمعی از اولاد امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) پیش مامون حاضر شدند و گفتند که فدک و عوالی مال مادرشان فاطمه بوده است . مامون دویست نفر از علمای حجاز و عراق را احضار و داستان را بیان کرد پس عده ای روایت نزول آیه شریفه : « و آت ذاالقربی حقه » و اعطای رسول خدا(ص ) را نقل کردند و سخن به درازا انجامید و مامون در مجلس دیگر هزار تن از مردم دانشمند و فقیه را احضار نموده و به بحث و گفتگو پرداختند بالاخره به این نتیجه رسید که به « قثم » ابن جعفر حاکم مدینه نوشت :
« انه کان رسول الله (ص ) اعطی ابنته فاطمه فدک و تصدق علیها بها و ان هذا کان امرا ظاهرا معروفا عند آله علیه الصلوه و السلام ثم لم تزل فاطمه تدعی منه بما هی اولی من صدق علیه انه قد رای ردها الی ورثتها و تسلیمها الی ... »
وقتی که مامون این را نوشت شاعر معروف دعبل خزاعی رحمه الله تعالی گفت :
« اصبح وجه الزمان قد ضحکابرد مامون هاشما فدکا » 33
5 ـ در زمان مامون فدک در دست بنی هاشم بود تا زمان معتصم فرا رسید و تصمیم گرفت که فدک را بگیرد و چنین کرد و در دست بنی عباس بود تا زمان واثق که او فدک را برگردانید34.
6 ـ چون زمان متوکل فرا رسید با آن بغض شدیدی که نسبت به امیرالمومنین (ع ) و اهل بیت او داشت فدک را از دست آنان گرفت وقتی 35 مرگ او فرا رسید و منتصر به جای وی نشسته و برخلاف پدر فدک را بازپس داد .
7 ـ پس از منتصر بنی عباس فدک را گرفتند تا زمان مستعین که او بازپس داد . 36
8 ـ فدک تا زمان معتز در دست بنی فاطمه بود و او دستور صادر کرد که از دست آنان گرفته شود و چنین کردند تا زمان معتمد و او بازپس داد37.
9 ـ پس از معتمد دوباره فدک را گرفتند و در دست بنی عباس بود تا زمان معتضد عباسی و او در زمان خلافت خود فدک را برگردانید . 38
10 ـ باز به همان منوال در دست اهل بیت بود تا بالاخره بازپس گرفته شد تا زمان راضی فرا رسید و آن را به اهل بیت برگردانید39.
این بود داستان تاریخی و پرفراز و نشیب یک چند قطعه زمین به نام فدک و این بود احکام و دستورات گوناگونی که در مورد آن صادر شده است .
غرض ما از طرح و ذکر این داستان این بود که مالکیت خصوصی بر زمین اصل مسلمی بوده است فلذا با اعطای رسول خدا(ص ) مهاجرین همگی مالک شدند و آن را وقف کرده و یا فروخته اند و یا به ارث گذاشتند با اینکه در این مدت طولانی درختها و آثارش به وسیله غیر مالکین تغییر و تبدیل یافته بود آنچه که مانده بود فقط خود زمین بود که ثابت بود و ملکیتش هم ثابت بود.
18 ـ ما در کتب تاریخ و حدیث و معاجم به جملاتی برخورد می کنیم که دلالت دارد بر اینکه ائمه (ع ) نیز مانند سایر مسلمانان صاحب زمین و مزرعه بوده اند و مالک بوده و از این حق بهره می بردند40.
حالا به جملات زیر توجه فرمائید :
1 ـ « ابوجعفر(ع ) در نواحی (اطراف ) مدینه کار می کرد » 41.
2 ـ « امام صادق (ع ) در زمین خود کار می کرد . » 42
3 ـ « امام صادق (ع ) در مزرعه خود کار می کرد . » 43
4 ـ « امام صادق (ع ) در باغ خود کار می کرد . » 44
5 ـ « امیرالمومنین (ع ) صدهزار هسته خرما نشانید و همگی آنها روئیده و به ثمر نشست » 45.
6 ـ « ان رجلا اتی جعفرا(ع ) شبیها بالمستنصح له فقال له یا اباعبدالله کیف صرت اتخذت الاموال قطعا متفرقه ولو کانت فی موضع کان ایسر لمونتها و اعظم لمنفعتها فقال ابو عبدالله (ع ) ... » 46
مردی حضور امام صادق (ع ) آمد و از روی خیرخواهی گفت : ای اباعبدالله چطور است اگر اموال شماـ مراد از مال در اینجا مزرعه و باغ است ـ در یک جا متمرکز شود کار آسان تر و مخارج کمتر و نفع اش زیادتر خواهد بود حضرت صادق (ع ) فرمودند...
8 ـ « امیرالمومنین (ع ) بیل می زد و زمین را آباد می کرد و چاله ها را درمی آورد و رسول خدا(ص ) هسته خرما را در دهن مکیده و می نشاند » 47.
9 ـ « رایت ابا الحسن (ع ) یعمل فی ارض له قد استنقعت قدماه فی العرق فقلت جعلت فداک این الرجال فقال یا علی قد عمل بالید من هو خیر منی و من ابی فی ارضه فقلت و من هو
فقال : رسول الله (ص ) و امیرالمومنین (ع ) و آبائی کلهم کانوا قد عملوا بایدیهم » : 48
مردی گوید : امام موسی بن جعفر(ع ) را دیدم که در مزرعه خود شخصا کار می کرد و پاهای آن حضرت در آب فرو رفته بود به نزد او آمدم و عرض کردم فدایت شوم کارگران کجایند که شما شخصا به کشت و کار مشغولید حضرت در جواب فرمود : کسانی که بهتر از من و پدرم بودند خود در زمین هایشان کار می کردند راوی گوید : با تعجب پرسیدم که آنان چه کسانیند حضرت در جواب فرمود : رسول خدا(ص ) و امیرالمومنین و نیاکانم همه با دست های خود کار کردند.
10 ـ « عن مصادف قال : کنت مع ابی عبدالله (ع ) فی ارض له و هم یصرمون فجا سائل فقلت : له یرزقک ... » : 49
مصادف گوید : با امام صادق (ع ) در زمین (باغ ) او بودم در حالی که آنها میوه درختان را می چیدند پس شخصی (سائلی ) آمد و چیزی خواست من گفتم : خدا بدهد...
11 ـ « عن علی بن الحسین (ع ) انه قال لقهرمانه و وجده قد جذ نخلاله من آخر اللیل فقال له : لاتفعل » : 50
امام سجاد(ع ) به مباشر کارهایش فرمود : (این شخص میوه ها را در شب چیده بود) در شب میوه ها را نچینید.
12 ـ « عنابه » (در اطراف مدینه ) محل سکونت امام سجاد(ع ) بود ظاهرا آنجا مزرعه آن حضرت بوده است که هنگام میوه حضرت در آنجا اقامت می فرمود . 51
13 ـ « قراقر » محلی بوده در اطراف مدینه و مزرعه هائی بوده است که ملک فرزندان امام حسین (ع ) بوده است 52.
14 ـ « سایه » در اطراف مدینه جائی بود نخلستان و مزارع و باغ موز و انار و انگور داشت و اصل آن از اولاد علی (ع ) بوده است 53.
15 ـ امام حسن مجتبی دره ای داشته به نام « صدر نخلی » در اطراف مدینه معلوم است که این محل مزرعه و نخلستان بوده است 54.
16 ـ « نقمی » جائی بوده در اطراف مدینه که ملک آل ابی طالب بوده است 55.
17 ـ « خاخ » جائی بوده (در اطراف مدینه ) که در آنجا منازل محمدبن جعفر بن محمد و علی بن موسی الرضا(ع ) و دیگران قرار داشته و مزرعه محمدبن جعفر و امام رضا « حضر » نام داشت 56.
املاک بنی هاشم را نیز عموما آنچه بدست آمده در اینجا درج نمودم زیرا اگر مالک بودن ائمه روشن شود برای اثبات یا تایید مطلب ما بسیار نافع است همانطوری که املاک و زمین های صحابه نیز برای اثبات سیره جاریه مسلمین در زمان رسول الله (ص ) نافع است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پاورقی :
1 ـ بعضی از مورخین همه زمین های فدک را مورد مصالحه دانسته اند مرحوم شیخ بزرگوار حاج آغا بزرگ تهرانی در ذریعه ج 16 ص 129 ده جلد کتاب به نام « فدک » ذکر کرده است و از معاصرین نیز مانند مرحوم آیت الله شهید سیدمحمد باقر صدر و موسوی قزوینی کتاب هایی به نام فدک نوشته اند و ابن ابی الحدید در ج 16 در شرح نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشته شده و مرحوم علامه مجلسی در بحار ج 8 ط کمپانی و حسن زاده آملی در ذیل شرح خوئی (منهاج البراعه ) و تشیید المطاعن ج 1 ط سنگی هندی و تلخیص الشافی در اطراف فدک بحث مفصلی دارند.
2 ـ قبلا در این مورد صحبت کردیم .
3 در این مورد باز رجوع شود به سیره حلبی ج 3 ص 59 و مغازی واقدی ج 2 ص 706 و فتوح البلدان ص 41 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 22 .26
4 ـ رجوع شود به نهج البلاغه نامه شماره 22 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 16 ص 205

قائم ما

امام سجاد(ع ) : در قائم ما چند سنت از سنتهای انبیا چون آدم نوح ابراهیم عیسی یوسف ایوب و محمد(ص ) است . از آدم و نوح طول عمر است . از ابراهیم ولادت پنهانی است . از موسی ترس و غیبت است . از عیسی اختلاف آرا و نظرات مردم پس از اوست . از ایوب گشایش و فرج بعد از امتحان است و از محمد(ص ) خروج با شمشیر است .
امام باقر(ع ) : هنگامی که اوضاع دگرگون شود و مردم بگویند قائم مرده یا هلاک شده است یا اینکه بگویند به کدام بیابان رفته ! و آنها که خواستار نابودی او هستند بگویند کسی که استخوان هایش پوسیده چگونه ظهور می کند شما به ظهور او امیدوار باشید و چون بشنوید که ظهور نموده به سوی او بشتابید هرچند با خزیدن از روی برف باشد.
امام صادق (ع ) : او فرزند پسرم موسی است . او پسر خاتون کنیزان است . غیبتی کند که اهل باطل در آن به شک افتند. سپس خداوند او را ظاهر می نماید و شرق و غرب زمین را به دست وی فتح می کند. عیسی بن مریم آمده و پشت سر او نماز می گزارد و زمین به نور صاحبش روشن و منور می شود.
امام کاظم (ع ) : او فرزند من است . او را غیبتی طولانی است چون بر جان خود خائف است و در آن عصر(غیبت ) گروه هایی از دین برمی گردند و جمعی پایدار می مانند. خوشا به حال شیعیان ما که در غیبت قائم به ولایت ما چنگ زنند و به دوستی ما و بیزاری از دشمنان مان ثابت بمانند. آنان از مایند و ما نیز از آنهائیم . ایشان به امامت ما راضی هستند و ما به پیروی آنها. خوشا به حال آنها به خدا سوگند آنان در روز قیامت در درجه ما با ما هستند.