گلهای بوستان انقلاب

وبلاگ اطلاع رسانی پایگاه مقاومت شهید دهنوی محله میرآباد ارجمند شهرستان نرماشیر

گلهای بوستان انقلاب

وبلاگ اطلاع رسانی پایگاه مقاومت شهید دهنوی محله میرآباد ارجمند شهرستان نرماشیر

روش تربیت


روزی شخصی اعرابی بر پیامبراعظم(ص) وارد شد و از آن حضرت چیزی خواست، پیامبر(ص) نیاز وی را برآورده ساخت و فرمود: آیا در حق تو احسان کردم؟ اعرابی گفت: نه احسان نمودی و نه کار نیکی کردی. مسلمانان از این سخن به خشم آمدند و قصد جانش را کردند. پیامبر(ص) فرمود: دست نگهدارید. اعرابی برخاست و آنجا را ترک کرد. پیامبر(ص) به دنبال او رفت و اعرابی را فراخواند و به عطای خویش افزود: آن گاه فرمود: آیا نیکی کردم؟ اعرابی پاسخ داد: آری، خدای عز و جل به تو و اهل و عشیره ات خیر بدهد. پیامبر(ص) فرمود: از آنچه تو گفتی، در دل اصحاب من کدورتی ایجاد شد. اگر می خواهی آن ناراحتی از دل آنان بیرون برود، آنچه هم اکنون پیش من گفتی، پیش آنان نیز بگوی. اعرابی قول داد که چنین کند. چون روز دیگر رسید، اعرابی نزد پیامبر(ص) آمد. حضرت رو به اصحاب کرد و فرمود: این اعرابی کلمه ای گفت و ما او را انعام بیش تری دادیم، آن گاه گفت: راضی شدی.
اعرابی سخن پیامبر(ص) را تأیید کرد، پس افزود: خدای عز و جل به تو و اهل و عشیره ات خیر دهد. آن گاه رسول گرامی(ص) به اصحاب خویش رو کرد و فرمود: داستان من و داستان این اعرابی، مانند داستان مردی است که ناقه ای داشت و از دست او گریخت، پس مردم از پی آن رفتند تا آن حیوان را بگیرند و به صاحبش برگردانند، اما هرچه بیش تر می دویدند، جز این که آن ناقه بیش تر فرار می کرد، نتیجه ای دیگر نداشت. پس صاحب ناقه به آن گروه گفت من را با ناقه ام تنها بگذارید، زیرا من به حال او آشناترم، پس قدری گیاه از زمین کند و به دست گرفت و او را صدا کرد تا بازگشت. پس او را گرفت و خوابانید و پالان بر پشتش نهاد و بر آن سوار شد. اگر من نیز این مرد را به شما وا می گذاشتم او را می کشتید و در آتش (جهنم) می افتاد.(1)

1- احیاء علوم الدین، ج2، ص542

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد