چهره شاهدان غبار گرفت
عشق را موج انفجار گرفت
چفیه پوتین پلاک سنگر کو
زیر رگبار دیده ی تر کو
خشم و لبخند شور و عشق و جنون
روح ایمان و جسم غرقه به خون
جبهه و جنگ یادمان رفته ست
آن دل تنگ یادمان رفته ست
سر به چاه امل فرو بردیم
« دیگران کاشتند و ما خوردیم »
به ریا و دروغ خو کردیم
مثل نعشی لهیده بو کردیم
یادمان رفت مرد میدانیم
شعله ای از وجود انسانیم
یادمان رفت سوز و اشک و دعا
شب حمله رمز یا زهرا
چفیه تا خورده قمقمه تنهاست
جبهه مثل غریبی زهراست
گرچه در خاک جبهه پیچیده
عطر خون حسین فهمیده
هان کجایید عاشقان بلا
تشنگان زیارت مولا
حاج یوسف چرا نمی مانی
کربلا کربلا نمی خوانی
گر چه دیریست زیر چتر امان
کوزه ی آب هست و سفره نان
ما همان دشمنان قابیلیم
وارث خون سرخ هابیلیم
سربی دردسر نمی خواهیم
زندگی بی خطر نمی خواهیم
منیره درخشنده
به مناسبت میلاد رسول گرامی اسلام حضرت محمدمصطفی (ص )
رمز موفقیت هر فردی در گرو دو چیز است :
اول : ایمان به هدف
دوم : استقامت و کوشش در طریق نیل به آن .
ایمان همان محرک باطنی است که خواه ناخواه انسان را به سوی مقصد می کشاند و مشکلات را در نظر او آسان می سازد و شب و روز وی را برای نیل به مقصد دعوت می کند زیرا چنین فردی اعتقاد راسخ دارد که سعادت و سیادت و خوشبختی و نیک فرجامی او وابسته به آن است . به دیگر سخن : هر گاه انسان ایمان داشت که سعادت او در گرو هدف مشخصی است قهرا نیروی ایمان او را به سوی هدف (با تمام مشکلاتی که دارد) می کشاند. مثلا بیماری که بهبودی خود را در خوردن داروی تلخ می داند آن را به آسانی می خورد غواصی که یقین دارد که زیر امواج دریا جواهرات گرانبهائی وجود دارد بدون دغدغه خود را در کام امواج دریا می افکند و پس از دقایقی پیروزمندانه از دل موجها بیرون می آید.
ولی هرگاه بیمار و غواص در کار خود شک و تردید داشته باشند یا اصلا معتقد به سود کار خود نباشند در این موقع یا اصلا اقدام نمی کنند و اگر اقدام نمایند کار آنها با سختی و ناراحتی توام خواهد بود. بنابراین این همان نیروی ایمان است که تمام مشکلات را آسان می سازد.
ولی جای شک نیست که رسیدن به هدف با مشکلاتی همراه است و موانعی در پیش دارد. باید سعی و کوشش کرد تا موانع را از سر راه برداشت . از قدیم الایام گفته اند : هر کجا گلی (مقصد و هدف )هست خاری نیز همراه آنست باید طوری گل را چید که خار در دست و پای انسان فرو نرود و به قول شاعر :
یکی گل در این نغز گلزار نیست که چیننده را زآن دو صد خار نیست
قرآن مجید با این مطلب (رمز کامیابی ایمان به هدف و استقامت در طریق آن است ) را با جمله کوتاهی بیان نموده آنجا که می فرماید : ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا ولا تحزنوا وابشروا بالجنه التی کنتم توعدون : 1
به راستی کسانی که ایمان به خدا آورده اند سپس در طریق تحصیل آن استقامت و بردباری نشان داده اند (بطور مسلم به هدف خواهند رسید) و با نیروهای غیبی (فرشتگان ) موید می گردند و درباره آنها گفته می شود : وابشروا بالجنه التی کنتم توعدون : و با بهشت موعود شادمان باشید . (سوره فصلت آیه 30 )
استقامت و شکیبائی پیامبر خدا
تماسهای خصوصی رسول گرامی پیش از دعوت عمومی فعالیتهای خستگی ناپذیر آن حضرت پس از ندای عمومی سبب شد که یک صف فشرده از مسلمانان در برابر صفوف کفر و بت پرستی پدید آید کسانی که پیش از دعوت همگانی در حوزه سری ایمان و اسلام وارد شده بودند با افراد تازه مسلمان که پس از اعلان نبوت دعوت او را لبیک گفته بودند آشنائی کامل پیدا کردند و زنگهای خطر در تمام محافل کفر و شرک مکه به صدا درآمد. البته کوبیدن یک نهضت نوبنیاد برای قریش نیرومند و مجهز بسیار کار سهل و آسانی بود ولی علت ترس آنان این بود که اعضا این نهضت از یک قبیله نبود که با تمام نیرو برای کوبیدن آن کوشش کنند بلکه از هر قبیله ای تعدادی به اسلام گرایش پیدا کرده بودند و از این جهت تصمیم قاطع در باره چنین گروهی کار آسانی نبود.
سران قریش پس از مشورت چنین تصمیم گرفتند که اساس این حزب و بنیان گذار این مکتب را با وسائل مختلف از بین ببرند. گاهی از طریق تطمیع وارد بشوند و او را با وعده های رنگارنگ از دعوت خود باز دارند و احیانا به وسیله تهدید و آزار از انتشار آئین او جلوگیری کنند. این برنامه دهساله قریش بود که سرانجام تصمیم قتل او را گرفتند و او از طریق مهاجرت به مدینه توانست نقشه آنها را نقش بر آب سازد.
رئیس قبیله « بنی هاشم » در آن روز « ابوطالب » بود و او مرد پاکدل و بلند همت و خانه وی ملجا و پناهگاه افتادگان و درماندگان و یتیمان بود. در میان جامعه عرب علاوه بر اینکه ریاست مکه و برخی از مناصب کعبه با او بود جای بزرگ و منزلت بس خطیر داشت و از آنجا که کفالت و سرپرستی « پیامبر » پس از مرگ « عبدالمطلب » با او بود سران دیگر « قریش » بطور دستجمعی به حضور وی بار یافتند و او را با جمله های زیر خطاب نمودند :
« برادرزاده تو به خدایان ما ناسزا می گوید و آئین ما را به زشتی یاد می کند و به افکار و عقاید ما می خندد و پدران ما را گمراه می شمرد یا به او دستور بده که دست از ما بردارد و یا اینکه او را در اختیار ما بگذار و حمایت خود را از او سلب کن » .
بزرگ « قریش » و رئیس « بنی هاشم » با تدبیر خاصی با آنان سخن گفت و آنان را نرم کرد به گونه ای که از تعقیب مقصد خود منصرف گشتند. ولی نفوذ و انتشار اسلام روزافزون بود. جذبه معنوی کیش پیامبر و بیانات جذاب و قرآن فصیح و بلیغ وی بر این مطلب کمک می کرد. خصوصا در ماههای حرام که مکه مورد هجوم حجاج بود وی آئین خود را بر آنها عرضه می داشت سخن بلیغ و بیان شیرین و آئین دلنشین او در بسیاری از افراد موثر واقع می گشت . در چنین هنگام ناگهان فرعونهای « مکه » متوجه شدند که « محمد » در دل تمام قبائل برای خود جائی باز نموده و در میان بسیاری از قبیله های عرب طرفداران و پیروان قابل ملاحظه ای پیدا نموده است . بار دیگر مصمم شدند که حضور یگانه حامی پیامبر (ابوطالب ) برسند و با تلویح و تصریح خطر نفوذ اسلام را بر استقلال مکیان و کیش آنها گوشزد کنند. از اینرو باز بطور دستجمعی سخنان پیشین خود را از سر گرفتند و گفتند :
« ابوطالب ! تو از نظر شرافت و سن بر ما برتری داری ولی ما قبلا به تو گفتیم که : برادرزاده خود را از تبلیغ آئین جدید بازدارـ مع الوصف ـ شما اعتنا نکردید ولی اکنون جام صبر ما لبریز گشته و ما را بیش از این بردبار نیست که ببینیم فردی از ما به خدایان ما بد می گوید و ما را بی خرد و افکار ما را پست می شمرد. بر تو فرض است که او را از هر گونه فعالیت باز داری وگرنه با او و تو که حامی او هستی مبارزه می نمائیم تا تکلیف هر دو گروه معین گردد و یکی از آنها از بین برود. »
یگانه حامی و مدافع پیامبر باکمال عقل و فراست دریافت که باید در برابر گروهی که شئون و کیان آنها در خطر افتاده بردباری نشان داد. از این جهت از در مسالمت وارد شد و قول داد که گفتار سران را به برادرزاده خود برساند. البته این نوع جواب به منظور خاموش کردن آتش خشم و غضب آنها بود تا بعدا برای حل مشکل راه صحیح تری پیش گیرد. لذا ـ پس از رفتن سران با برادرزاده خود تماس گرفت و پیام آنها را رساند و ضمنا به منظور آزمایش ایمان او نسبت به هدف خود در انتظار پاسخ شد. پیامبر اکرم در مقام پاسخ جمله ای فرمود که یکی از سطور برجسته تاریخ زندگی او به شمار می رود. اینک متن پاسخ او :
« عموجان ! به خدا سوگند هر گاه خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند (یعنی سلطنت تمام عالم را در اختیار من بگذارند) که از تبلیغ آئین و تعقیب هدف خود دست بردارم هرگز برنمی دارم و هدف خود را تعقیب می کنم تا بر مشکلات پیروز آیم و به مقصد نهائی برسم و یا در طریق هدف جان بسپارم . »
سپس اشک شوق و علاقه به هدف در چشمان او حلقه زد و از محضر عموی خود برخاست و رفت . گفتار نافذ و جاذب او چنان اثر عجیبی در دل رئیس « مکه » گذارد که بدون اختیار با تمام خطراتی که در کمین او بود به برادرزاده خود گفت : به خدا سوگند دست از حمایت تو برنمی دارم و ماموریت خود را به پایان برسان . (فروغ ابدیت ج 1 استاد جعفر سبحانی )
پیامبر اکرم (ص ) : به خدا سوگند هر گاه خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند که از تبلیغ آیین و تعقیب هدف خود دست بردارم هرگز چنین نمی کنم و هدف خویش را تعقیب می کنم تا بر مشکلات غلبه نمایم و به مقصد نهایی برسم و یا در طریق هدف جان بسپارم
در سالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی، نهاد «امور تربیتی» با هدف گسترش و تعمیق ارزشهای انقلاب اسلامی در نظام آموزش و پرورش کشور شروع به شکل گیری کرد و بر همین اساس شهیدان رجایی و باهنر در دوران تصدی وزارت آموزش و پرورش در سال 1359 شمسی اقدام به تاسیس ستادهای امور تربیتی در مدارس کردند تا دانش آموزان را به ارزشهای اسلامی ترغیب کنند. | |
هشتم اسفند ماه سال یکهزار و سیصد و پنجاه و نه هجری شمسی، « ستاد امر تربیتی » در مدارس کشور به همّت شهیدان رجائی و باهنر تأسیس شد. «اگر تهذیب در کار نباشد علم توحید هم به درد نمی خورد.» این نهاد از بدو شکل گیری تا به امروز مجموعه وسیعی از عملکردها و وظایف متعدد و گوناگونی را بعهده داشته و تحقق امر تربیت را منوط به حضور مربی و فعالیتهای رسمی غیر کلاسی در کنار آموزشهای کلاسی می داند. اهداف و اصول مشروحه زیر علل اصلی تشکیل این نهاد انقلابی پرورشی می باشند که عبارتند از:
بنابراین مهمترین اهداف تشکیل امور تربیتی را حراست از مرزهای اعتقادی و حفظ دستاوردها و تبیین ارزشهای انقلاب در مدارس باید دانست. چرا که انگیزه های انقلابی و اسلامی همراه با شعار «مربیان امور تربیتی سربازان انقلابند» موجب تأسیس این نهاد انقلابی شده است. ا لازم به ذکر است که ارزیابی فعالیتها نیاز به شناختن اهداف و راهبردهای اجرایی دارد. لذا فعالیتهای امور تربیتی باید همراه و هم قدم با نظام پرورشی باشد تا بتواند نسبت به رسالت و نقش خویش و اهداف بنیادی این نهاد جامعه عمل بپوشاند. قابل ذکر است که طرح امور تربیتی همه ارکان آموزش و پرورش رابا محوریت معلمان، کتابهای درسی، نظام ارزشیابی، خانواده و دانش آموز در برمی گیرد. هر ستاد امور تربیتی در مدارس از سه عضو تشکیل می شود که عبارتند از:
و امام (ره)؛ چه خوش می فرمایند: « .......... اگر چنانچه معلم یک معلمی باش که دعوت به نور بکند، دعوت به صلاح بکند، دعوت به اسلام بکند، دعوت به اخلاق صالحه بکند، دعوت به ارزشهای اسلامی بکند، آن ارزشهایی که عندالله ارزش است، اگر معلم این کار را بکند همانطوری که انبیاء مردم را از ظلمت به نور می کشانند، این معلم هم این بچه ها را از ظلمات به نور وارد می کند و همین شغلی است که شغل انبیاء است.»
ین مجموعه در طی سالهای شکل گیری خود تلاش گسترده ای را درجهت رفع کاستی ها و پرورش مذهبی و انقلابی دانش آموزان به انجام رسانده است. |
همراه با کبوتران حرم خورشید، در حال غروب است و هفت ستاره روشن در آسمان، آغوش گشوده هشتمین اخترند. کبوتران بال می زنند آسمانی را که چشم هایمان سال هاست به آن دوخته شده، صدای بال کبوتران در صدای سنج عزاداران می پیچد و خواب مسموم انگورهای پیچیده بر خوشه های حادثه آشفته می شود، خورشید، ذره ذره در عطش چشم هایش رسوب می کند...
| |||||
امام رضا علیه السلام سجده کردن بر معبود را نزدیک ترین حالت بنده میداند و می فرمایند: «نزدیک ترین حالت بنده به خداوند متعال، در حال سجده است و این همان قول خداوند تبارک و تعالی است که فرمود: سجده کن و نزدیک شو. » هشتمین پیشوای شیعیان امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در مدینه دیده به جهان گشود. مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب این لقب گفته اند: «او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند.» امام رضا (ع) در ماه ذیقعده سال ۱۴۸ هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود و پس از شهادت پدر بزرگوارشان امام موسی کاظم (ع) در سن ۳۵ سالگی به امامت رسید. امام رضا (ع) در طی بیست سال دوران امامت خود با سه خلیفه عباسی هم عصر بود: لـنـا عـلیکم حق برسول الله و لکم علینا به حق فاذا انتم ادیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم. مـا اهـل بیت، به واسطه رسول خدا (ص) بر شما مردم حقى داریم، شما نیز بر ما حقى داریـد وقتى که شما حق ما را به ما دادید، بر ما لازم است که حقوق شما را رعایت کنیم. (بحارالانوار جلد 146) سرانجام خورشید فروزان وجود امام (ع) در روز ۲۹ صفر سال ۲۰۳ ق. غروبی سرخ را به مشرق ایمان نشست و بار دیگر سیاست مزورانه عباسی تن به شکست داد.
هوای صحن و سرای تو، پُر از زمزمه است و آسمان آکنده از ذرات لطیف حضوری است که چهره زائران خسته را می نوازد. در بارگاه تو، هیچ کس غریب نیست. سلام بر تو ای آشنای غریب! سلام بر تو، که توس، با آمدنت مدینه ایمان شد. و ما هر روز، در «مشهد» عاشقان، نگاهمان را به نگاه تو پیوند می زنیم. هر سحر، به کوچه های ایوان نگاه روشنت کوچ می کنیم و چون پرنده ای غریب، به گوشه حَرَمت پناه می بریم. هر روز، در سایه سار مزارت مویه کنان، شانه های خسته مان را می لرزانیم. هر شب، فانوس اشک هامان را روشن می کنیم و دست های عاطفه مان را به دامان پر مهر و محبت تو می آویزیم. و انگور، زهر آگین است ... مقابل هم نشسته اند؛ یک سو نهایت نفرت و دیگر سوی، نهایت مهربانی! مأمون، سرا پا کینه و امام سرا پا کَرم. برقی شوم، در نگاه مأمون موج می زند و چشم های گستاخش، پرده از راز مخوف درونش بر می دارند! و چشم های نجیب امام، سر به زیر و محجوب و آگاه از اسرار نهانی مأمون! مقابل هم نشسته اند؛ یکی از تبار پست ترین زمینیان و دیگری از نسل پاک ترینِ آسمانیان. مقابل هم نشسته اند؛ یکی بنده بی چون و چرای شیطان و دیگری همسایه دیوار به دیوار خدا. ثانیه ها، لنگ لنگان قدم بر می دارند، ضربان زمان، کند شده و نفس هایش به شماره افتاده؛ حتّی هوا هم احساس خفگی می کند. دستی پیش میرود. دستی که قرار است روسیاهی خود را بر اوراق تاریخ بنگارد. دست خوب می داند که انگور، زهرآگین است. نگاه امام گذشته ها را مرور میکند ... نگاه امام علیه السلام زایر کوچه پس کوچه های مدینه میشود. نگاه امام، به طواف یک در سوخته میرود. نگاه امام، به در خانه کریم اهل بیت علیه السلام میرود. نگاه امام در غربت، مدینه را میجوید. و امام همچنان آرام است. لحظه ها می ایستند. صدای مویه ملایک بلندتر می شود. دست، خوشه انگور را به سمت امام درار میکند. دست بی شرمانه مرگ را به امام تعارف می کند: "بفرمایید ... یابن الحسن از این انگور میل کنید." و رضا (ع) تبسمی تلخ بر لب می نشاند و ...
|
باز هم مدینه بر خاک سیاه اندوه نشسته و سکوتی ژرف، همه جایش را فرا گرفته است. دوباره گرد و غبار بر دیوارهای گلین خانه ها نشسته است. باد غربت در کوچه باغ های خزان زده شهر، خود را به در و دیوار می زند و آواره مصیبت روح جاودانی صبر، امام مجتبی علیه السلام است. حسن علیه السلام، این سید جوانان اهل بهشت، این خلق نیکوی محمدی، این اسطوره صبر و بندگی، در آستانه رواق خون رنگ شهادت ایستاده و با جگری تفتیده از نامهربانی دشمن خانگی اش، عزم پر کشیدن تا بی کران عرش خدا را دارد. | |
امام حسن (ع) فرزند امیر مؤمنان علی بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان، فاطمه زهرا (س)، دختر پیامبر خدا (ص) است. امام حسن (ع) در شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدینه تولد یافت. وی نخستین پسری بود که خداوند متعال به خانواده علی و فاطمه عنایت کرد.
|
سلام بر تو ای فرستاده خوبی ها، ای مهربانترین فرشته خاک. تو از ملکوت آسمان به زمین فرا خوانده شدی تا انسان را با معنای واقعی اش آشنا کنی. تو، آفتاب روشن حقیقت بودی در شام تیره زندگی. از مشرق دلها برآمدی و اکنون، آسمان تب دار غروب جانگداز توست. نامت بلند و دینت پر رهرو، ای جاری تر از حیات در پیکر آدمی!
| |
در سال یازدهم هجرت رسول اکرم (ص) در آخرین سفرحج (در عرفه)، در مکه و در غدیرخم، در مدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران و یا در ضمن سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنان که قرآن رهروان رسول خدا (ص) را آگاه ساخته بود که پیامبر هم در نیاز به خوراک و پوشاک و ازدواج و وقوع بیمارى و پیرى مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد. پیامبر اکرم (ص) یک ماه قبل از رحلت فرمود: " فراق نزدیک شده و بازگشت به سوى خداوند است. نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما مى گذارم و مى روم: کتاب خدا و عترتم، و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر برمن وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود." در حجه الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: "مناسک خود را از من فرا گیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم و هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید." روزى به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند. پیامبر در حالى که به فضل بن عباس و على بن ابىطالب (ع) تکیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس ازدرود و سپاس پروردگار، فرمود: "به من خبر داده اند شما از مرگ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است که جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد." روزی دیگر پیامبر (ص) با کمک علی (ع) و جمعی از یاران خود به قبرستان بقیع رفت و برای مردگان طلب آمرزش کرد . سپس رو به علی (ع) کرد و فرمود: " کلید گنجهای ابدی دنیا و زندگی ابدی در آن، در اختیار من گذارده شده و بین زندگی در دنیا و لقای خداوند مخیر شده ام، ولی من ملاقات با پروردگار و بهشت الهی را ترجیح داده ام." در چند روز آخر از زندگى رسول اکرم (ص) آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: "اى مردم! آتش فتنه ها شعله ور گردیده و فتنه ها همچون پارههاى امواج تاریک شب روى آورده است. من در روز رستاخیز پیشاپیش شما هستم و شما در حوض کوثر بر من در می آئید. آگاه باشید که من درباره ثقلین از شما می پرسم، پس بنگرید چگونه پس از من درباره آن دو رفتار می کنید، زیرا که خدای لطیف و خبیر مرا آگاه ساخته که آن دو از هم جدا نمی شوند تا مرا دیدار کنند. آگاه باشید که من آن دو را در میان شما به جای نهادم ( کتاب خدا و اهل بیتم ). بر ایشان پیشی نگیرید که از هم پاشیده و پراکنده خواهید شد و درباره آنان کوتاهی نکنید که به هلاکت می رسید." آنگاه پیامبر (ص) با زحمت به سوی خانه اش به راه افتاد. مردم با چشمانی اشک آلود آخرین فرستاده الهی را بدرقه می کردند. در آخرین روزها پیامبر به علی (ع) وصیت نمود که او را غسل و کفن کند و بر او نماز بگزارد. علی (ع) که جانش با جان پیامبر آمیخته بود، پاسخ داد: " ای رسول خدا ، می ترسم طاقت این کار را نداشته باشم. " پیامبر (ص) علی (ع) را به خود نزدیک کرد . آنگاه انگشترش را به او داد تا در دستش کند. سپس شمشیر، زره و سایر وسایل جنگی خود را خواست و همه آنها را به علی سپرد. فردای آن روز بیماری پیامبر (ص) شدت یافت اما او در همین حال نیز اطرافیان خود را درباره حقوق مردم و توجه به مردم سفارش می کرد. سپس به حاضران فرمود: " برادر و دوستم را بخواهید به اینجا بیاید." ام سلمه، همسر پیامبر گفت: " علی را بگویید بیاید. زیرا منظور پیامبر جز او کس دیگری نیست." هنگامی که علی (ع) آمد ، پیامبر به او اشاره کرد که نزدیک شود. آنگاه علی (ع) را در آغوش گرفت و مدتی طولانی با او راز گفت تا آنکه از حال رفت و بیهوش شد. با مشاهده این وضع، نواده های پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) به شدت گریستند و خود را روی بدن رسول خدا افکندند. علی (ع) خواست آن دو را از پیامبر (ص) جدا کند. پیامبر (ص) به هوش آمد و فرمود: "علی جان آن دو را واگذار تا ببویم و آنها نیز مرا ببویند، آن دو از من بهره گیرند و من از آنها بهره گیرم." سرانجام پیامبر (ص) هنگامی که سرش بر دامان علی (ع) بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
جلوه هایی از حقیقت وجودی نبی اکرم (ص) در قرآن کریم بندهایی که از سویی خرافات و عادات زشت و از سوی دیگر ستمگران و سلطه جویان بر فکر و اندیشه و رفتار و حرکت تعالی جویانه انسان ها ایجاد کرده اند. او «عبدخدا» معرفی شده است که با عبودیت و بندگی ذات حق، به عالی ترین درجه عبودیت دست یافته و از همه تعلقات و وابستگی ها رها شده است. گستره فیض و لطف نبی اکرم نه تنها همه مردمان و آدمیان که عالمیان را شامل شده و آن حضرت به عنوان «رحمه للعالمین» معرفی شده است.... این توصیف ها گوشه ای از معرفی پیامبر (ص) در قرآن است که مروری همراه با تأمل و درنگ در این آیات و دیگر آیات، می تواند آفاق و ابعاد شخصیت الهی نبی اکرم (ص) را برای ما روشن سازد. باشد که به مدد جلوه ای از فیض «رحمه للعالمین» امت او از غفلت و جهالت رهایی یابند. ان شاءالله.
|