گلهای بوستان انقلاب

وبلاگ اطلاع رسانی پایگاه مقاومت شهید دهنوی محله میرآباد ارجمند شهرستان نرماشیر

گلهای بوستان انقلاب

وبلاگ اطلاع رسانی پایگاه مقاومت شهید دهنوی محله میرآباد ارجمند شهرستان نرماشیر

بوی بال کبوتر

 با خنده ای که عکس تو در برگرفته است
دیوار خانه چهره دیگر گرفته است
بعد از تو برق شور و شعف را هجوم اشک
از چشم های خسته ی مادر گرفته است
بی شک شبیه کوچه ی ما کوچه های عرش
از نام پرشکوه تو زیور گرفته است
حالا منم کنار تو این جا که پر زدی
این جا که خاک بوی کبوتر گرفته است
ای انعکاس دست علی ! برق ذوالفقار!
افلاک پشت نام تو سنگر گرفته است
این جا نماز چلچله ها روبه دست توست
دستی که رنگ غیرت حیدر گرفته است
چشمان من همیشه همین جا کنار توست
این جا که خاک بوی کبوتر گرفته است

کوتاهترین بهار عصمت

مدینه در انتظار وقوع فاجعه ای سترگ بود و پیامبر در انتظار تحقق وعده ای الهی.او اینک در آستانه مرگ ایستاده است، کسان و بستگانس همه گرداگرد او، ملتهب و در تاب و تب.دخت یگانه اش اما از همه بی تابتر.افول ستاره های اشک بر آسمان گونه زهرا(س) تنها صحنه دلخراشی بود که بیش از هر چیزجان پیامبر(ص) را می آزرد.براستی چه سخت وغم انگیزاست که کسی پاره ای از وجودش را، میوه دلش را، غرق در طوفان اشک و اه ببیند و طاقت بیاورد.او اگر لب فرو می بست و به اشاره و ایمایی فلب دختر را آرام نمی ساخت بیم آن بود که مرغ روح از سینه زهرا به آسمان پر کشد.پس باید چیزی بگوید تا خود و دختر را از این رنج جانگزا برهاند.

استانه دوست

 

سخن که به اینجا رسید پیامبر پرده از رازی گشود که چون مرهمی تسلی بخش، دریای متلاطم جان فاطمه را به ساحل آرامش برد.

به سختی سر مبارکش را به سوی فاطمه چرخاند و با اشاره چشم او را نزد خود فرا خواند.

با آستین محبت سیلاب اشک را از گوشه چشمان فاطمه سترد.

آنگاه فرمود:

- نور چشم پدر! پاره جگرم!

این همه بی قراری برای چیست؟

این گریه ها عاقبت تو را خواهد کشت.

بیش از این بر جگر سوخته پدر آتش نزن!

آیا برای چیزی گریه می کنی که از آن گریزی نیست؟

فاطمه اما در میان گریه و بغض پاسخ داد:

-پدر!چگونه چیزی را از من می خواهی که از داشتن آن ناتوانم؟!

من چگونه می توانم باری را بر دوش کشم که کوهها از برداشتن آن ناتوانند؟!

نه پدر! این را از من مخواه!

سخن که به اینجا رسید پیامبر پرده از رازی گشود که چون مرهمی تسلی بخش، دریای متلاطم جان فاطمه را به ساحل آرامش برد.

پس از آن، نگاه حاضران بود که با تعجب به هم گره می خورد.

خدایا! پیامبر مگر چه گفت که این چنین فاطمه را آرام کرد.

او مهر از سر کدام راز برگرفت که چون آبی خنک بر کویر سوزان دل فاطمه بارید؟

آری! آنچه آن روز از گلوی پیامبر بر گوش فاطمه تراوید وعده دیداری دوباره بود.

گفته بود تو زودتر از دیگران به آغوش پدر باز خواهی گشت...


... روزها از پی هم می گذشتند و فاطمه همچنان وعده پدر را انتظار می کشید.

اما بالاخره آن روز هولناک رفته رفته از راه رسید...

او اگر لب فرو می بست و به اشاره و ایمایی فلب دختر را آرام نمی ساخت بیم آن بود که مرغ روح از سینه زهرا به آسمان پر کشد.

...امروزهفتاد و پنج روز است که از آن ماجرای وفات پدر می گذرد.

بانو از صبح فرموده بود تا ندیمه اش، اسماء بنت عمیس، بسترش را بر وسط  اتاق بگستراند.

فرزندانش را یکایک بوسید و برای آخرین بار موهایشان را خود آراست.

افسوس که چه زود گمان بچه ها که می پنداشتند مادر بهبود یافته است فرو ریخت.

از همه دلخراشتر لحظه وداع فاطمه با علی بود.

خدایا، علی با فقدان فاطمه چگونه سر کند؟

این همه بارمصیبت و رنج را کجا برد؟

سنگینی بار این فراق شانه های کوه علی را فرو خواهد شکست.

اما مگر کسی را یارای آن است که در برابر مشیت  الهی بایستد! او قضای خویش را پیش خواهد برد.

دم دمای غروب بود که فرشته مرگ، درب خانه علی را کوبید.

و ازاین پس علی بود و تنهایی!

شب بود و یک سینه فریاد مولا بر حلقوم چاه!

تمسک به ریسمان الهی

در حدیث قدسی آمده است که خداوند می فرماید: «یا موسی، اذا انقطع حبلک منی لم یتصل بحبل غیری. فاعبدنی و قم بین یدی مقام العبد الحقیر الفقیر. ذم نفسک فهی اولی بالذم، و لا تتطاول بکتابی علی بنی اسرائیل، فکفی بهذا واعظا لقلبک و منیرا و هو کلام رب العالمین- جل و تعالی.»(1) ترجمه تحت اللفظی عبارت این است که خداوند خطاب به حضرت موسی(ع) می فرماید: هنگامی که ارتباط تو با من قطع شود با هیچ کس دیگری ارتباطی نخواهی داشت. هنگامی که ریسمان تو با من بریده شود هیچ ریسمانی نخواهی یافت. مرا پرستش کن و در مقابل من، مثل بنده ای حقیر و فقیر بایست و خودت را نکوهش کن که نفس از دیگران، اولی به نکوهش است. و به وسیله کتاب من، که تورات است، بر بنی اسرائیل برتری نفروش. این کتاب برای موعظه و روشنگری کافی است؛ زیرا کلام خدای متعال است.
تمسک به ریسمان محکم الهی
جمله اول، که می فرماید «اگر ارتباطت با من قطع شود» یا «هنگامی که ریسمان تو با من بریده شود هیچ ریسمانی نخواهی یافت» احتیاج به توضیح دارد. این تعبیر که خدای متعال ریسمانی دارد که باید به آن چنگ زد و باید به آن پیوست، در قرآن کریم هم هست. به صراحت، یک جا به «حبل الله» و در بعضی جاهای دیگر، مشابه آن تعبیر شده است. تعبیر صریحش در آیه شریفه (و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا)(آل عمران:103) است که به ریسمان الهی چنگ بزنید و پراکنده نشوید. اشاره است به اینکه این ریسمان الهی موجب وحدت و هماهنگی شما می شود. هم از سیاق آیات برمی آید، هم در تفاسیر و روایاتی که از اهل بیت(ع) وارد شده، «حبل الله» به اسلام و به قرآن کریم تفسیر شده است. گویا در بعضی از روایات هم به «ولایت علی(عتعبیر شده است.
نظیر این تعبیر، «عروه » است؛ در «آیه الکرسی» می فرماید: (فقد استمسک بالعروه  الوثقی) (بقره: 652) در آیات دیگر هم مشابهش آمده است. «عروه» یعنی: دستگیره. ظرف هایی که سابق درست می کردند و دستگیره داشت- مثل سبوی آب- دستگیره اش را «عروه» می گویند. چنین تعبیر شده که دستگیره محکمی هست که هر کس به آن دستگیره بچسبد سقوط نمی کند، مورد اعتماد است، محفوظ می ماند. اما کسانی که به این دستگیره نچسبند، تمسک نکنند هلاک می شوند، سقوط می کنند. در روایات، این دستگیره به اسلام به قرآن و به ولایت اهل بیت(ع) تفسیر شده است. تعبیر تمسک به دستگیره الهی یا چنگ زدن به ریسمان الهی یا به تعبیر ساده تر، برقرار کردن رابطه با خدا، چند مرحله دارد.
اسلام دینی است دارای مبانی، عقاید، و بایدها و نبایدهایی که عمدتاً احکام و دستورات فردی و اجتماعی است. وقتی می گویند: تمسک به اسلام داشته باشید، به اسلام اعتصام داشته باشید؛ یعنی به دستورات اسلام عمل کنید. این تمسک به «عروه  الوثقی» یا به «حبل الله»، آنجا که مصداقش اسلام یا دین خدا باشد؛ یعنی عمل کردن به دین خدا. تمسک به اسلام معنای دیگری ندارد. در اینجا، برخی احکام، تشریعی هست؛ احکام تکلیفی هست، واجب و حرامی هست، و به دنبالش هم- مثلا- مستحب و مکروهی هست. کسانی که به «حبل الله» تمسک کنند، قدر متیقن، باید واجب و حرامش را رعایت کنند. اگر خیلی خوب بخواهند به آن متمسک شوند باید مستحبات و مکروهاتش را هم رعایت کنند. کسانی که «تمسک» کنند، یعنی دین خدا را درست رعایت کنند هدایت می شوند، به سعادت می رسند، از سقوط نجات پیدا می کنند، در چنگ شیطان گرفتار نمی شوند. در مقابل، کسانی که نسبت به دین اهتمامی نداشته باشند، لاابالی باشند، واجباتش را درست انجام ندهند، محرماتش را درست رعایت نکنند، مرتکب گناه شوند اینها در معرض لغزش و سقوطند؛ مثل اینکه کسی یک دستگیره ای را گرفته باشد، اما کم کم دستش شل شود؛ اول با پنج انگشت گرفته، کم کم چهار انگشت و به تدریج، دستش رها می شود. اصلا این تمسک به «عروه» یا به «حبل» چنین صحنه ای را مجسم می کند. یک نوع تشبیه یا استعاره تخیلیه است؛ چنان که گویا ریسمانی از آسمان بین خدا و بنده کشیده شده و انسان در بین آسمان و زمین در معرض سقوط است. اگر به این دستگیره بچسبد سقوط نمی کند. بالای سرش بهشت و قرب الهی است. اگر سقوط کند می افتد، زیر پایش جهنم است: (فانهار به فی نار جهنم) (توبه: 901) اما اگر به این ریسمان بچسبد می تواند از آن بالا برود و او را به بهشت می کشاند.
اینجا تمسک به حبل الله فقط رعایت دستورات شرعی و به تعبیر عامش «تقوا» است. اعتصام به حبل الله یا استمساک بالعروه  الوثقی آن است که آدم دستورات خدا را رعایت کند، تقوا داشته باشد. ولی معنای دیگری هم دارد، معنای دیگرش آن است که انسان برای تامین نیازهایش احتیاج دارد به اینکه به جایی متوسل شود، به یک وسیله ای چنگ بزند. وقتی ما سر تا پای وجود خود را می بینیم، همه اش نیاز است: به هوا احتیاج داریم، به غذا احتیاج داریم، به زمین و هزاران چیز دیگر؛ نیازهای گوناگونی داریم که بعضی از روان شناسان اینها را دسته بندی کرده اند که در چند مرحله برآورده می شود.
سر تا پای وجودمان نیاز است. اگر این نیازها برآورده نشود دیر یا زود محکوم به مرگ خواهیم بود. برای تامین این نیازها، باید به جایی متوسل شویم، سراغ کسی برویم. وقتی خودمان نمی توانیم این نیازها را تامین کنیم- خودمان که صفریم؛ «نیاز» یعنی صفر، یعنی نداری- باید برویم سراغ کسی که دارد، از او بگیریم. این همان چنگ زدن به ریسمانی است، به وسیله ای است که به آن وسیله آدم نیازش را تامین می کند.
در این مرحله، ممکن است انسان وقتی سراپای خودش را نیاز دید، به خدای متعال توجه پیدا کند و از عمق دلش به او توجه نماید، نیازهایش را از او بخواهد؛ و ممکن است به واسطه ضعف ایمان، به واسطه غفلت، سراغ اسباب ظاهری برود و خدا را فراموش کند. این نمونه ها را زیاد ندیده ایم.
وقتی آدم نیاز دارد، سراغ همسایه، رفیق و دوست می رود. وقتی نیاز به موقعیت اجتماعی دارد دنبال مقدماتی می رود که پست و مقام و موقعیتی به دست بیاورد، در این راه، زمینه سازی می کند.
اگر کسی ارتباطش را با خدا تقویت کند هیچ احساس نیازمندی، فقر و ذلت نمی کند؛ چون به جایی چنگ زده است که آنجا همه چیز به صورت بی نهایت وجود دارد؛ مثل تشنه ای که کنار دریایی از آب شیرین باشد؛ دیگر احساس کمبود نمی کند. هر وقت نیاز دارد از آن آب گوارای بیکران استفاده می کند.
عرض حاجت به دیگران
اما اگر این رابطه وجود نداشته باشد، آدم فراموش بکند که چه کسی می تواند این نیازها را برطرف کند، قدرت در دست کیست، اینها مال چه کسی است، سراغ دیگران می رود. اینجاست که ذلت انسان شروع می شود. با همین عرض حاجت به دیگران، ذلت انسان شروع می شود. آدم باید آبرویش را بریزد تا به کسی ابراز نیاز کند، از کسی چیزی درخواست نماید. بعد هم می بیند با یک درخواست ساده از کسی کارش درست نمی شود، باید اصرار کند، گاهی می بیند به صرف ابراز حاجت یا حتی تکرار و اصرار هم طرف ترتیب اثری نمی دهد، به تملق گویی و چرب زبانی و مدیحه سرایی متوسل می شود تا چیزی به او بدهد. و این راه ادامه دارد، بستگی دارد به اینکه چیزی که احتیاج دارد چقدر برایش ارزش داشته باشد و در دست چه کسی باشد و چقدر باید هزینه کند تا نیازش را تامین کنند. آیا دست آخر تامین بشود یا نشود؟
گاهی آدم برای اینکه به یک خواسته خودش برسد، حاضر می شود هزاران گناه مرتکب گردد؛ برای اینکه پستی، مقامی یا موقعیتی به دست آورد، در انتخابات پیروز شود، چه بسا کسانی در دنیا- ان شاء الله، در جمهوری اسلامی چنین کسانی نیستند- برای یک پست و مقامی، برای اینکه در انتخابات موفقیتی به دست بیاورند، حاضرند میلیاردها دلار هزینه کنند؛ چیزهایی که ما اصلاً در عقلمان نمی گنجد. در ذهنمان نمی توانیم تصور کنیم میلیارد دلار یعنی چقدر! حاضرند از اموال بیت المال، میلیاردها تومان صرف کنند- که البته بیت المال ارث پدرشان نیست که صرف کنند تا در انتخابات پیروز شوند- در این راه هزارها جنایت بشود، هزارها تهمت زده شود، دروغ جعل گردد، شایعه پراکنی بشود، آبروی افراد ریخته شود، برای برخی افراد دروغ جعل کنند و به آنها نسبت بدهند که آخر چه بشود؟ اصلاً معلوم نیست این آدم تا موقع انتخابات زنده بماند یا نماند. حالا اگر هم زنده ماند در انتخابات پیروز بشود یا نشود، و اگر پیروز شد آن وقت چه می شود؟! ولی آدمیزاد وقتی از خدا برید باید این ذلت ها را تحمل کند. خیلی هم شاد است که این امکانات در اختیارش هست؛ می تواند این دزدی ها را بکند، از اموال مردم صرف نماید برای اینکه احیاناً به پیروزی نهایی برسد. این حالت کسی است که از خدا بریده؛ خدا را کاره ای نمی داند. هر جنایتی، هر دزدی، هر تجاوزی به مال مردم، هر تهمتی، هر افترایی، هر دروغی جعل شود مهم نیست. نتیجه این بشود که من در انتخابات پیروز گردم، هرچند همه اش دروغ باشد. «هدف وسیله را توجیه می کند»؛ قانون ماکیاولی! این همان حالتی است که نداشتن ایمان برای آدم ایجاد می کند. این بستگی دارد به آنکه موقعیت آدم چه باشد یا همتش چقدر باشد.
ممکن است همتمان این باشد که- مثلاً- نان و آبی داشته باشیم، حداکثر خانه ای داشته باشیم؛ مثلاً، دو تا اتاق اضافی داشته باشیم. اما کسانی هستند که می خواهند چند کاخ داشته باشند، چند کارخانه داشته باشند، روزی میلیون ها دلار درآمد داشته باشند. باز هم برایشان کم است! همتشان بلند است! ولی در نهایت، حاضرند همه اینها را صرف کنند تا ریاستی داشته  باشند. آن از همه چیز برایشان مهم تر است. همتشان بلند است، اما برای رسیدن به هدف هایشان حاضرند چه چیزهایی هزینه کنند؟!
گونه های تمسک به حبل الله
ما باید چگونه باشیم؟ خدا از ما چه خواسته است؟ اسلام به ما چه می گوید؟ این مسئله غیر از اطاعت واجب و حرام است. اما در مقام عمل و رعایت واجب و حرام، یک حرف دیگر است. البته این هم بی ارتباط به آن نیست، ولی اینها دو مقوله اند: یکی مقوله اطاعت و عبادت است؛ مقوله دیگر اینکه آدم دلش به چه کسی بستگی داشته باشد؟ به چه کسی امید داشته باشد؟ اعتمادش به که باشد؟ در بسیاری از آیات قرآن، تعبیر «عبادت» و «توکل» دنبال هم آمده است؛ اوصاف خدا را ذکر می کند: (فالق الحب و النوی یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی) (انعام: 59) تا می رسد به (ذلکم الله فانی توفکون) یا (ذلکم الله هو خالق کل شیء فاعبدوه) (انعام: 201) و یا می فرماید: (فاعبده و توکل علیه) (هود: 321) این نظیر تعبیری است که در نماز هر روزه می خوانیم: (ایاک نعبد و ایاک نستعین)(حمد:5) دو مقوله است. حال که خدا را شناختیم: (رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین)(حمد:2-4) اینها را که حالا دانستیم، نتیجه اش چیست؟ یکی اینکه باید خدا را پرستش کرد؛ دیگر اینکه باید فقط از خدا یاری خواست: (ایاک نعبد و ایاک نستعین) یکی پرستش مخصوص خداست؛ دیگری استعانت مخصوص خداست. حالا که نیاز داری نیازت را فقط از خدا بخواه. این حاصل دین است که هر روز، دست کم، ده مرتبه باید این آیه را بخوانیم. اصلاً لبّ دین همین است: یکی اینکه انسان فقط خدا را پرستش کند، فقط از او اطاعت نماید؛ دیگر اینکه برای تأمین نیازهایش، امیدش فقط به خدا باشد، توکلش به خدا باشد، از او کمک بخواهد، نه از دیگری.
پس ما دو جور ارتباط با حبل الله داریم: یکی در مقام عبادت، خدا را عبادت کنیم، اوامر او را اطاعت نماییم. این یک جور تمسّک و اتصال به حبل الله است. دیگر آنکه برای تأمین نیازهایمان هم توجهمان به او باشد، دلمان بسته به او باشد. اگر این جور شد، آدم از دیگران احساس بی نیازی می کند؛ همه عالم هم دشمنش باشد، اهمیتی ندارد؛ همه عالم هم در مقابلش کرنش کند، برایش اهمیتی ندارد. همان حدیث جابر جعفی است که نقل می کند: امام باقر(ع) فرمود: «اعلم بانک لاتکون لنا ولیاً حتی لو اجتمع علیک اهل مصرک و قالوا انک رجل سوءلم یحزنک ذلک.»(2) جابر جعفی از اصحاب سر امام باقر(ع) بود. امام به او می فرماید: هرگز ولی ما نخواهی شد، هرگز ولایت ما را نخواهی داشت، مگر این گونه باشی که اگر همه اهل شهرت جمع شدند و به تو فحش دادند ناراحت نشوی، اصلا غصه دار نشوی؛ نه تنها واکنش بد نشان ندهی، اصلا اعتنا هم نکنی. «ولو قالوا انک رجل صالح لم یسرک ذلک»؛ و اگر همه مردم شهرت جمع شدند و از تو حمایت کردند -و زنده باد! زنده باد! گفتند- خوشحال نشوی. اینها کاره ای نیستند، کار دست دیگری است. اگر آدم این ایمان را داشته باشد، این توکل را داشته باشد نه از چیزی می ترسد، نه به کسی امیدی دارد، مگر آنچه وظیفه شرعی اش باشد که در ظاهر -مثلا- به پدرش باید احترام کند، به معلم احترام کند، به مؤمنان احترام کند. اما این معنایش آن نیست که طمعی به آنها دارد، فقط به عنوان همین انجام وظیفه است که نسبت به آنها احترام می کند. این تملق نیست. دلش با خداست.
این معنای دقیق تر دیگری هم دارد که بالاتر از سطح ماست که آدم توجه داشته باشد به اینکه اصلا وجود او وابسته به خداست. اصلا اگر ارتباط با خدا نباشد او نیست، وجودی ندارد؛ چیزی که در فلسفه و حکمت متعالیه می گویند: «معلول عین الربط به علت استکسانی که مراتب کمال را طی می کنند دایم توجهشان به این است که اصلا وجود ما عین ارتباط با خداست، اگر به این ارتباط توجه نکنیم اصلا خودمان را فراموش کرده ایم، با خودمان بیگانه شده ایم. آن چیز دیگری است که از حد ما بالاتر است. به آن وارد نمی شویم.
غیر خدا ارزش ندارد
پس اتصال به حبل الله یکی در مقام اطاعت اوامر و نواهی خداست؛ یکی هم اینکه انسان دلش به خدا بسته باشد، امیدش به او باشد. از غیر او طمعی نداشته باشداگر این گونه نشد چه خواهد شد؟ اگر آدم خدا را نشناخت و به او اعتماد نکرد دیگری جای خدا را می گیرد. جمله اول می فرماید: اگر ارتباطت با من قطع شد، اگر با حبل من پیوند نداشتی، به ریسمان من نچسبیدی، هیچ ریسمان دیگری، که قابل اعتماد باشد، نخواهی یافت. این مضمون در حدیث قدسی دیگری، که در اصول کافی نقل شده، به صورت مبسوط بیان گردیده است:
از حضرت صادق(ع) نقل شده است که ایشان فرمودند: در کتاب های انبیای پیشین، این حدیث وجود دارد؛ حدیث قدسی است: «ان الله -تبارک و تعالی- یقول: و عزتی و جلالی و مجدی و ارتفاعی علی عرشیخدا چهار سوگند می خورد: قسم به عزتم، قسم به جلالم، قسم به مجدم، قسم بر تسلطی که بر عالم دارم؛ استوای علی العرش. به اینها قسم می خورد که چه؟ «لاقطعن امل کل مؤمل من الناس غیری بالیاس»؛ هر کس به غیر من امید ببندد امیدش را قطع خواهم کرد. «ولأ کسونه ثوب المذله  عند الناس»؛ بر چنین کسی جامه ذلت می پوشانم. کسی که خدا را نشناسد، سراغ دیگران برود همان رفتنش به سراغ دیگران ذلت است. «و لا نحینه من قربی و لأبعدنه من فضلی»؛ او را از قرب و فضل خودم دور خواهم کرد. بعد خدا از بنده اش گله می کند و می فرماید: «أیومل غیری فی الشدائد و الشدائد بیدی؟»؛ در سختی ها سراغ دیگران می رود، با اینکه این سختی ها در اختیار من است؟! «و یرجو غیری و یفرع بالفکر باب غیری و بیدی مفاتیح الأبواب؟»؛ به دیگری امید دارد و به قدرت فکر خودش سراغ دیگران می رود، در حالی که کلید درهای بسته در اختیار من است؟! این نقشه کشیدن ها و سیاست بازی ها خیلی جالب است! یک وقت آدم صاف سراغ کسی می رود از او چیزی می خواهد، اما یک وقت با طرح نقشه و زمینه سازی سراغ او می رود. «و یقرع بالفکر باب غیری»؛ به فکر خودش، می رود در خانه دیگران را می کوبد، «و بیدی مفاتیح الأبواب»؛ در حالی که کلید درها به دست من است، «و هی مغلقه  و بابی مفتوح لمن دعانی»؛ و درها بسته است و کلیدش هم فقط به دست من است.
در این صورت، «فمن ذا الذی أملنی لنوائبه فقطعته دونها»؛ کیست که در سختی ها واقعا به من امید بسته باشد و من امیدش را ناامید کرده باشم؟ «و من ذا الذی رجانی لعظیمه  فقطعت رجاءه منی»؛ کیست که برای کار مهمی به من امید بسته باشد و من امیدش را قطع کرده باشم؟ «جعلت آمال عبادی عندی محفوظه »؛ آرزوهای بندگانم را در پیش خودم محفوظ نگه داشتم. «فلم یرصوا بحفظی»؛ اما این بندگان من به اینکه من آمال و آرزوهایش را حفظ کنم و اینها را نگه داری نمایم راضی نیستند که من آمال و آرزوهایش را برآورده کنم؛ سراغ گداهایی مثل خودشان می روند، می خواهند آنها برایشان کاری بکنند! «و ملات سماواتی ممن لایمل من تسبیحی و أمرتهم أن لا یغلقوا الأبواب بینی و بین عبادی»؛ آسمان ها را پر کردم از کسانی که از تسبیح من خسته نمی شوند؛ یعنی از فرشتگان، و به آنها دستور دادم که هیچ وقت در را به روی بندگان من نبندند. هر وقت هر کس خواست سراغ من بیاید، در باز است. با اینکه درها همه باز است، مسئولان درها موظفند که هرکس سراغ من بیاید در را به رویش باز کنند. سراغ من نمی آیید، سراغ که می روید؟! «فلم یثقوا بقولی»؛ به سخن من و وعدهایی که داده ام  اطمینان ندارند. به آنها گفتم: دعا کنید، مستجاب می کنم. اینها اطمینان نمی کنند، می روند سراغ بندگان من، شاید آنها برایشان کاری انجام بدهند! «ألم یعلم من طرقته نائبه  من نوائبی انه لا یملک کشفها احد غیری الا من بعد اذنی؟» آیا کسی که مشکلی یا مصیبتی بر او وارد می شود، نمی داند که هیچ کس نمی تواند آن مشکل را حل کند جز من یا کسی که من اجازه بدهم؟
«فما لی أراه لاهیا عنی»؛ اگر این را می داند پس چرا از من غفلت دارد، سراغ من نمی آید؟ «أعطیته بجودی ما لم یسألنی»؛ من چیزهایی را از سر جود و کرم خودم به بنده ام داده ام، درحالی که او از من نخواسته است. آیا نعمت هایی که خدا به ما داده است، چشم و گوش و دست و پا و سایر نعمت هایی که ما از آنها استفاده می کنیم آیا ما از خدا مطالبه کرده ایم؟ «ثم انتزعته عنه فلم یسألنی رده و سأل غیری»؛ بعضی از اینها را که من به او دادم به خاطر مصلحتی از او گرفتم، اما او نیامد بگوید به من پس بده، رفت سراغ خلق؛ آنچه را من به او داده بودم و خودم گرفتم، رفت سراغ دیگران که آن را به دست آورد. «أفیر انی أبدا بالعطاء قبل المسأله  ثم أسأل فلا أجیب؟» پیش از اینکه او درخواست کند، من نعمت به او دادم؛ حالا اگر درخواست کند به او نمی دهم؟ من نخواسته به او داده ام، حالا اگر بخواهد نمی دهم؟ «أبخیل انا فیبخلنی عبدی؟»؛ آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می شمارد؟ تصور می کند به او نمی دهم، کم می آید از من بخواهد تا به او بدهم؟ «أو لیس الجود و الکرم لی؟ أو لیس العفو و الرحمه  بیدی؟ أو لیس أنا محل الامال؟ فمن یقطعها دونی؟؛ آیا جود و کرم از من نیست؟... آیا عفو و رحمت از من نیست؟ «افلا یخشی المؤملون أن یؤملوا غیری؟» با این وصف، آیا کسانی که امید به دیگران می بندند از این کار خودشان نمی ترسند که مورد عقوبت و غضب من قرار بگیرند؟ نعمت ها را من به آنها دادم، بعد هم گفتم: از من بخواهید به شما بدهم؛ سراغ من نمی آیند، می روند از کسی که ندارد می خواهند. اگر چیزی هم در دست کسی هست مال من است. من به او داده ام. می روند از او مطالبه می کنند؛ نمی آیند از من بخواهند. آیا از غضب من نمی ترسند؟
«فلو أن أهل سماواتی و أهل أرضی أملوا جمیعا ثم أعطیت کل واحد منهم مثل ما أمل الجمیع ما انتقص من ملکی مثل عضو ذره » آیا بنده من می گوید: من بخیلم؛ ندارم به او بدهم؟ یا اگر داشته باشم به او بدهم، کم می آید؟ اگر همه خلایق هر چه به عقلشان می رسد از من بخواهند- فرض را ببینید! خیلی قشنگ بیان کرده، پیداست! کلام خدا و کلام خلق فرق دارد؛ می فرماید: همه مخلوقات من را حساب کنید. هر کس هر چه به عقلش می رسد از من بخواهد، حالا مجموع اینها را جمع کنید. هر کسی هر چه به عقلش می رسد بخواهد، دومی هم همین را بخواهد، سومی و چهارمی... اگر به هر یک از آنها آنچه را خواست به او بدهم و آنچه را همه شش میلیارد انسان می خواهند به یکایکشان بدهم- ذره ای از ملک من کم نمی شود. اگر به هر انسانی آنچه را همه شش میلیارد انسان و انسان هایی که بوده اند و انسان هایی بیایند و هرچه به عقلشان برسد بخواهند، اگر مجموع همه آنها را به یکایکشان بدهم- فرض کنید به یکی یک کره زمین بدهم، به دیگری هم یک کره دیگر بدهم،...- آیا از ملک من کم می آید؟ «ما انتقص من ملکی مثل عضو ذره ؟»؛ به اندازه یک پای مورچه هم از ملک من کم نمی شود. چگونه کم بشود؟ فقط می گویم: (کن فیکون)؛ (انما أمره اذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون) (یس: 28) آیا این کم آمدن دارد؟ هرچه را بخواهم موجود گردد فقط می گویم باش! به وجود می آید. از کجا کم می شود؟ «و کیف ینقص ملک انا قیمه»؛ ملکی که من صاحب اختیارش هستم، چگونه با بذل و بخشش کم می شود. من که با اراده ام همه  چیز به وجود می آید! «فیا بؤسا للقانطین من رحمتی؛ بدا به حال کسانی که از رحمت من ناامیدند! «و یا بؤسا لمن عصانی و لم یراقبنی!»(3) و بدا به حال کسانی که در مقام نافرمانی من برمی آیند!
پس حاصلش این شد که ما دو جور اتصال به حبل الله داریم: یکی اتصال به حبل الله به معنای اطاعت، که در آخر هم اینجا فرمود: «و یا بؤسا لمن عصانی و لم یراقبنیکسانی که در مقام عصیان برمی آیند و به امر و نهی الهی اهمیت نمی دهند اینها رابطه شان با خدا قطع می شود و دیگر به حبل الله اتصال ندارند دیگر آنکه برای تأمین نیازهایمان دلمان به او بسته باشد و اگر کسانی در کارهایشان و خواسته هایشان امیدشان به غیر خدا باشد آنها هم با او ارتباطی ندارند و ارتباطشان قطع می شود. و خدا قسم خورده است که همه اینها را به خاک ذلت بنشاند: «و عزتی و جلالی و مجدی و ارتفاعی علی عرشی... لأکسونه ثوب ا لمذله  عندالناسکسانی که به غیر من امید ببندند جامه ذلت بر تنشان خواهم پوشاند. حالا ارزش دارد آدم سراغ غیر خدا برود؟ برای اندکی زرد و سرخ دنیا، آدم به هزار جور وسیله مشروع و نامشروع متوسل شود؛ این را ببین، آن را ببین، هوای این را داشته باش، به این احترام بکن، به او تملق بگو؛ برای اینکه روزی برای من کاری انجام داد، یا برای رسیدن به پست و مقامی از اموال شخصی- که هیچ، از اموال بیت المال- میلیون ها و میلیاردها دلار پول مردم فقیر را خرج کن برای اینکه در انتخابات پیروز شوم! آیا می ارزد؟ حالا پیروز هم شدی؟ اگر پیروز می شدی چه می شد؟
ــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها
1- محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 8، ص 24، ح 8.
2- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 87، ص 261
3- محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ج 2، ص 66، ح 7.

تکالیف و وظایف منتظران

1 ـ امام شناسی
شناخت امامت و امام اولین وظیفه مومن اهل انتظار است که براساس معرفت توحید و شناخت نبوت استوار می گردد چون دانستیم پیامبر خلیفه خداوند است و بر اساس امر و وحی او سخن می گوید و کار می کند آن گاه می بایست امام را در پرتو معرفت پیامبر بشناسیم .
از آنجا که امامت جز نیابت رسالت نیست و نائب جز سخن منوب عنه را نمی گوید آن که منوب عنه را شناخت به معرفت نائب او بار می یابد و چون بدین پایه رسید مشکلات علمی و عملی اش حل خواهد شد یعنی وقتی به این معرفت بار یافت و از مجرای امامت و نبوت به توحید مرتبط شد آن گاه در فکر و عمل به غیر دین سر نخواهد سپرد و در تمامی عرصه های زندگی دین سالار خواهد بود. در عرصه امور اجتماعی به مردم سالاری غیر دینی تن نخواهد داد و قانون را بر محور « امرالله » خواهد دانست نه « امرالناس » از این رو به قانون جز قوانین الهی که از بیان و بنان و تبیین مقام والای نبوت و امامت جاری می گردد تسلیم نخواهد شد.
2 ـ پویایی و تلاش
ادراک صحیح و روشن معنای انتظار اقتضا می کند که انسان منتظر حرکت دائمی و تلاشی پویا داشته باشد تا بر اثر آن خود و جامعه خویش را مهیای ظهور امام منتظر(عج ) سازد. فرمایش وجود مبارک امام صادق (ع ) که لیعدن احد کم لخروج القائم و لوسهما(1 ) چراغ روشنایی بخش این راه خجسته است .
لحظه میمون ظهور ناپیداست و این خود سبب می شود تا هر لحظه بی صبرانه در انتظار طلوع مبارکش باشیم . این انتظار عاقلانه در پرتو کلام نورانی صادق آل محمد(ع ) ما را بر آن می دارد که خویش را با حرکت و تلاش در راه استعدادیابی و زمینه سازی ظهور حضرتش و فراخور خود حتی به اندازه مهیا کردن تیری آماده حضورش سازیم . آنچه هست این تیر گاه تیر بیان و بنان است و گاه تیری درخور سایر عرصه های علمی و نظامی . یا باید توانمند باشیم که معارف الهی را شرح و تفسیر کنیم و توسعه دهیم و نشر و ابلاغ کنیم و با تمییز عقل از حس و قیاس و وهم و استحسان و خیال و مغالطه در صیانت این چراغ نورانی بکوشیم یا با تسلط به فن آوری های گوناگون در عرصه های مختلف به ویژه در زمینه دفاع نظامی مهیای رویارویی با آنانی باشیم که زعم خاموشی شعله فروزان وحی را در سر می پرورانند گرچه داشتن هر دو سلاح مطلوب تر است .
آن که به انتظاری تهی از رزم آوری و مجاهده دل خوش می دارد و گمان می کند بی آمادگی برای جهاد و شهادت می توان منتظر موعود موجود بود خیالی باطل دارد و کار انتظارش به سامان نخواهد رسید.
3 ـ تخلق به کرائم اخلاقی
شکی نیست که منتظران وجود مبارک ولی عصر(عج ) که در مکتب انتظار صادقانه درس صلاح و اصلاح آموخته اند می باید افزون بر دعای زبانی برای تعجیل در فرج وجود مبارک امامشان با زبان حال و استعداد نیز چنان باشند. بر همین اساس آن که انتظارش حقیقی و ترقبش صادق باشد می تواند از عمق جان خویش با زبان حال و قال فرج میمون و خجسته امام خویش را از خداوند سبحان مسئلت دارد.
برای نیل به چنین مرتبه ای انسان منتظر می بایست به دانش خود عمل کند و مجهولات را بپرسد نیز خیرخواه همگان باشد و کینه کسی را در دل نپرورد چرا که قلب کین آلوده شایسته بذرافشانی معرفت و محبت ولی عصر (عج ) نیست .
منتظر حقیقی را بایسته است که به غیر خدا تکیه نکند و جز به او امید نبندد و مراقب سرزمین قلبش باشد و این کالای ثمین را به ثمن بخس شهوت و غفلت نفروشد زیرا ارائه دهنده چنین کالایی جز دشمن آشکار انسان نیست و ابلیس چون چنین معامله ای کند ثمن و مثمن را با هم می برد و چیزی جز خسران و زیان بهره فروشنده نخواهد شد.
آن که دین و اخلاقش را به شیطان بفروشد شیطان تمام هویت انسانی او را می ستاند و چون چنین کرد همه را در مسیر تباب و تباهی خویش هزینه خواهد کرد . و آن گاه چنین انسانی مصداق بارز (خسر الدنیا والاخره )(2 ) خواهد بود .
ترک تعلق به مظاهر دنیای مذموم زمینه طهارت روح و پاکی ضمیر انسان منتظر را فراهم می آورد آن گاه به لطف خدای سبحان صاحب شامه ای می شود که عطر دل انگیز حضور مولای خویش را استشمام می کند و مستانه می سراید : « سحر از بسترم بوی گل آیو » (3 ) نه تنها با این شامه بوی خوش یار را درمی یابد رایحه عفن دنیازدگی دنیا خواهی نفاق و تفرقه افکنی را نیز تشخیص می دهد و از حریم هلاکت بار آن نیز دوری خواهد کرد.


4 ـ تعالی فرهنگ مدیریت شهامت و شجاعت
معنای حقیقی انتظار تحصیل شرایط حضور و ظهور ولی عصر(عج ) است و هر که در این مسیر مجاهده نکند انتظارش به حقیقت انتظار موصوف نمی شود.
برپایه روایات تشریح وقایع پس از ظهور هنگام قیام ولی عصر(عج ) دست لطف الهی بر سر امت کشیده و عقل هایشان کامل می گردد و بردبار می شوند. این رشد و بالندگی چیزی نیست که نیازی به زمینه سازی نداشته و انسان ها ناگاه و یکباره از نادانی به دانایی رسند.تعالی سطح فرهنگ تعقل و فهم عمومی نخستین زمینه لازم جهت ادراک پیام انسان کامل و ظهور ولی مطلق خداست و این مهم از گرانمایه ترین وظایف منتظران آن حضرت است زیرا جامعه ای که از سطح فرهنگ والاتر و بالاتری برخوردار باشد معارف الهی را که امام (ع ) عرضه خواهد کرد بهتر ادراک و در برابر هجوم امواج جهل و کینه بهتر ایستادگی و دفاع می کند. نه خود گرفتار جهل و تجاهل می گردد و نه اجازه می دهد از جهل دیگران سو استفاده شود.
وظیفه دیگر اهل انتظار رشد و تعالی بخشیدن به تدبیر امور مدیریت های اجتماعی و اکمال ملکات شهامت و شجاعت است زیرا دین و اجرای احکام حیات بخش آن همواره به این چهار عنصر محتاج است و به فرموده امام باقر(ع ) شجاعت صلابت و نفوذ در اجرای احکام الهی از ویژگی های یاران وجود مبارک امام زمان (عج ) است : اجرای من لیث و امضی من سنان (4 ) و چون جامعه اسلامی در رشد و تعالی فرهنگ و خردورزی از سویی و بالندگی شجاعت شهامت و مدیریت از سوی دیگر به نصاب خود رسید زمینه ظهور حجت مطلق الهی فراهم می گردد.
5 ـ اقتدا به سنت و سیره پیامبر و امامان (ع )
امام عصر(عج ) احیا کننده آموزه های نورانی قرآن و معارف پیامبر اکرم و ائمه هدی (ع ) است . رهاورد امام عصر (عج ) همان اسلام ناب و معارف والای پیامبر عظیم المنزله اسلام است که از خزائن الهی عرضه داشت و امامان معصوم (ع ) یکی پس از دیگری این حقیقت را در بیان و سیره خویش پاس داشتند.
راه امام عصر (عج ) جز راه قرآن و عترت نیست و منتظر امام عصر(عج ) می بایست با قرآن و آموزه هایش از سویی و با سیره و معالم عترت از سویی دیگر آشنا باشد تا بتواند خویش را در پرتو انوار روح بخش آن ها نهد و با اقتدای به آنان خود را برای حضور در محضر امام زمان (عج ) آماده سازد . (5 )
پاورقی :
1 ـ الغیبه نعمانی ص 320
2 ـ سوره حج آیه 11
3 ـ دیوان اشعار باباطاهر قسمت اول
4 ـ بصائرالدرجات ص 24 بحارالانوار ج 72 ص 318
5 ـ امام مهدی (عج ) موجود موعود اثر آیت الله جوادی آملی
معنای حقیقی انتظار تحصیل شرایط حضور و ظهور ولی عصر(عج ) است و هر که در این مسیر مجاهده نکند انتظارش به حقیقت انتظار موصوف نیست
به فرموده امام باقر(ع ) شجاعت صلابت و نفوذ در اجرای احکام الهی از ویژگی های یاران وجود مبارک امام زمان (عج ) است
تعالی سطح فرهنگ تعقل و فهم عمومی نخستین زمینه لازم جهت ادراک پیام انسان کامل و ظهور ولی مطلق خداست