در حدیث قدسی آمده است که خداوند می فرماید: «یا موسی، اذا انقطع حبلک منی لم یتصل بحبل غیری. فاعبدنی و قم بین یدی مقام العبد الحقیر الفقیر. ذم نفسک فهی اولی بالذم، و لا تتطاول بکتابی علی بنی اسرائیل، فکفی بهذا واعظا لقلبک و منیرا و هو کلام رب العالمین- جل و تعالی.»(1) ترجمه تحت اللفظی عبارت این است که خداوند خطاب به حضرت موسی(ع) می فرماید: هنگامی که ارتباط تو با من قطع شود با هیچ کس دیگری ارتباطی نخواهی داشت. هنگامی که ریسمان تو با من بریده شود هیچ ریسمانی نخواهی یافت. مرا پرستش کن و در مقابل من، مثل بنده ای حقیر و فقیر بایست و خودت را نکوهش کن که نفس از دیگران، اولی به نکوهش است. و به وسیله کتاب من، که تورات است، بر بنی اسرائیل برتری نفروش. این کتاب برای موعظه و روشنگری کافی است؛ زیرا کلام خدای متعال است.
تمسک به ریسمان محکم الهی
جمله اول، که می فرماید «اگر ارتباطت با من قطع شود» یا «هنگامی که ریسمان تو با من بریده شود هیچ ریسمانی نخواهی یافت» احتیاج به توضیح دارد. این تعبیر که خدای متعال ریسمانی دارد که باید به آن چنگ زد و باید به آن پیوست، در قرآن کریم هم هست. به صراحت، یک جا به «حبل الله» و در بعضی جاهای دیگر، مشابه آن تعبیر شده است. تعبیر صریحش در آیه شریفه (و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا)(آل عمران:103) است که به ریسمان الهی چنگ بزنید و پراکنده نشوید. اشاره است به اینکه این ریسمان الهی موجب وحدت و هماهنگی شما می شود. هم از سیاق آیات برمی آید، هم در تفاسیر و روایاتی که از اهل بیت(ع) وارد شده، «حبل الله» به اسلام و به قرآن کریم تفسیر شده است. گویا در بعضی از روایات هم به «ولایت علی(ع)» تعبیر شده است.
نظیر این تعبیر، «عروه » است؛ در «آیه الکرسی» می فرماید: (فقد استمسک بالعروه الوثقی) (بقره: 652) در آیات دیگر هم مشابهش آمده است. «عروه» یعنی: دستگیره. ظرف هایی که سابق درست می کردند و دستگیره داشت- مثل سبوی آب- دستگیره اش را «عروه» می گویند. چنین تعبیر شده که دستگیره محکمی هست که هر کس به آن دستگیره بچسبد سقوط نمی کند، مورد اعتماد است، محفوظ می ماند. اما کسانی که به این دستگیره نچسبند، تمسک نکنند هلاک می شوند، سقوط می کنند. در روایات، این دستگیره به اسلام به قرآن و به ولایت اهل بیت(ع) تفسیر شده است. تعبیر تمسک به دستگیره الهی یا چنگ زدن به ریسمان الهی یا به تعبیر ساده تر، برقرار کردن رابطه با خدا، چند مرحله دارد.
اسلام دینی است دارای مبانی، عقاید، و بایدها و نبایدهایی که عمدتاً احکام و دستورات فردی و اجتماعی است. وقتی می گویند: تمسک به اسلام داشته باشید، به اسلام اعتصام داشته باشید؛ یعنی به دستورات اسلام عمل کنید. این تمسک به «عروه الوثقی» یا به «حبل الله»، آنجا که مصداقش اسلام یا دین خدا باشد؛ یعنی عمل کردن به دین خدا. تمسک به اسلام معنای دیگری ندارد. در اینجا، برخی احکام، تشریعی هست؛ احکام تکلیفی هست، واجب و حرامی هست، و به دنبالش هم- مثلا- مستحب و مکروهی هست. کسانی که به «حبل الله» تمسک کنند، قدر متیقن، باید واجب و حرامش را رعایت کنند. اگر خیلی خوب بخواهند به آن متمسک شوند باید مستحبات و مکروهاتش را هم رعایت کنند. کسانی که «تمسک» کنند، یعنی دین خدا را درست رعایت کنند هدایت می شوند، به سعادت می رسند، از سقوط نجات پیدا می کنند، در چنگ شیطان گرفتار نمی شوند. در مقابل، کسانی که نسبت به دین اهتمامی نداشته باشند، لاابالی باشند، واجباتش را درست انجام ندهند، محرماتش را درست رعایت نکنند، مرتکب گناه شوند اینها در معرض لغزش و سقوطند؛ مثل اینکه کسی یک دستگیره ای را گرفته باشد، اما کم کم دستش شل شود؛ اول با پنج انگشت گرفته، کم کم چهار انگشت و به تدریج، دستش رها می شود. اصلا این تمسک به «عروه» یا به «حبل» چنین صحنه ای را مجسم می کند. یک نوع تشبیه یا استعاره تخیلیه است؛ چنان که گویا ریسمانی از آسمان بین خدا و بنده کشیده شده و انسان در بین آسمان و زمین در معرض سقوط است. اگر به این دستگیره بچسبد سقوط نمی کند. بالای سرش بهشت و قرب الهی است. اگر سقوط کند می افتد، زیر پایش جهنم است: (فانهار به فی نار جهنم) (توبه: 901) اما اگر به این ریسمان بچسبد می تواند از آن بالا برود و او را به بهشت می کشاند.
اینجا تمسک به حبل الله فقط رعایت دستورات شرعی و به تعبیر عامش «تقوا» است. اعتصام به حبل الله یا استمساک بالعروه الوثقی آن است که آدم دستورات خدا را رعایت کند، تقوا داشته باشد. ولی معنای دیگری هم دارد، معنای دیگرش آن است که انسان برای تامین نیازهایش احتیاج دارد به اینکه به جایی متوسل شود، به یک وسیله ای چنگ بزند. وقتی ما سر تا پای وجود خود را می بینیم، همه اش نیاز است: به هوا احتیاج داریم، به غذا احتیاج داریم، به زمین و هزاران چیز دیگر؛ نیازهای گوناگونی داریم که بعضی از روان شناسان اینها را دسته بندی کرده اند که در چند مرحله برآورده می شود.
سر تا پای وجودمان نیاز است. اگر این نیازها برآورده نشود دیر یا زود محکوم به مرگ خواهیم بود. برای تامین این نیازها، باید به جایی متوسل شویم، سراغ کسی برویم. وقتی خودمان نمی توانیم این نیازها را تامین کنیم- خودمان که صفریم؛ «نیاز» یعنی صفر، یعنی نداری- باید برویم سراغ کسی که دارد، از او بگیریم. این همان چنگ زدن به ریسمانی است، به وسیله ای است که به آن وسیله آدم نیازش را تامین می کند.
در این مرحله، ممکن است انسان وقتی سراپای خودش را نیاز دید، به خدای متعال توجه پیدا کند و از عمق دلش به او توجه نماید، نیازهایش را از او بخواهد؛ و ممکن است به واسطه ضعف ایمان، به واسطه غفلت، سراغ اسباب ظاهری برود و خدا را فراموش کند. این نمونه ها را زیاد ندیده ایم.
وقتی آدم نیاز دارد، سراغ همسایه، رفیق و دوست می رود. وقتی نیاز به موقعیت اجتماعی دارد دنبال مقدماتی می رود که پست و مقام و موقعیتی به دست بیاورد، در این راه، زمینه سازی می کند.
اگر کسی ارتباطش را با خدا تقویت کند هیچ احساس نیازمندی، فقر و ذلت نمی کند؛ چون به جایی چنگ زده است که آنجا همه چیز به صورت بی نهایت وجود دارد؛ مثل تشنه ای که کنار دریایی از آب شیرین باشد؛ دیگر احساس کمبود نمی کند. هر وقت نیاز دارد از آن آب گوارای بیکران استفاده می کند.
عرض حاجت به دیگران
اما اگر این رابطه وجود نداشته باشد، آدم فراموش بکند که چه کسی می تواند این نیازها را برطرف کند، قدرت در دست کیست، اینها مال چه کسی است، سراغ دیگران می رود. اینجاست که ذلت انسان شروع می شود. با همین عرض حاجت به دیگران، ذلت انسان شروع می شود. آدم باید آبرویش را بریزد تا به کسی ابراز نیاز کند، از کسی چیزی درخواست نماید. بعد هم می بیند با یک درخواست ساده از کسی کارش درست نمی شود، باید اصرار کند، گاهی می بیند به صرف ابراز حاجت یا حتی تکرار و اصرار هم طرف ترتیب اثری نمی دهد، به تملق گویی و چرب زبانی و مدیحه سرایی متوسل می شود تا چیزی به او بدهد. و این راه ادامه دارد، بستگی دارد به اینکه چیزی که احتیاج دارد چقدر برایش ارزش داشته باشد و در دست چه کسی باشد و چقدر باید هزینه کند تا نیازش را تامین کنند. آیا دست آخر تامین بشود یا نشود؟
گاهی آدم برای اینکه به یک خواسته خودش برسد، حاضر می شود هزاران گناه مرتکب گردد؛ برای اینکه پستی، مقامی یا موقعیتی به دست آورد، در انتخابات پیروز شود، چه بسا کسانی در دنیا- ان شاء الله، در جمهوری اسلامی چنین کسانی نیستند- برای یک پست و مقامی، برای اینکه در انتخابات موفقیتی به دست بیاورند، حاضرند میلیاردها دلار هزینه کنند؛ چیزهایی که ما اصلاً در عقلمان نمی گنجد. در ذهنمان نمی توانیم تصور کنیم میلیارد دلار یعنی چقدر! حاضرند از اموال بیت المال، میلیاردها تومان صرف کنند- که البته بیت المال ارث پدرشان نیست که صرف کنند تا در انتخابات پیروز شوند- در این راه هزارها جنایت بشود، هزارها تهمت زده شود، دروغ جعل گردد، شایعه پراکنی بشود، آبروی افراد ریخته شود، برای برخی افراد دروغ جعل کنند و به آنها نسبت بدهند که آخر چه بشود؟ اصلاً معلوم نیست این آدم تا موقع انتخابات زنده بماند یا نماند. حالا اگر هم زنده ماند در انتخابات پیروز بشود یا نشود، و اگر پیروز شد آن وقت چه می شود؟! ولی آدمیزاد وقتی از خدا برید باید این ذلت ها را تحمل کند. خیلی هم شاد است که این امکانات در اختیارش هست؛ می تواند این دزدی ها را بکند، از اموال مردم صرف نماید برای اینکه احیاناً به پیروزی نهایی برسد. این حالت کسی است که از خدا بریده؛ خدا را کاره ای نمی داند. هر جنایتی، هر دزدی، هر تجاوزی به مال مردم، هر تهمتی، هر افترایی، هر دروغی جعل شود مهم نیست. نتیجه این بشود که من در انتخابات پیروز گردم، هرچند همه اش دروغ باشد. «هدف وسیله را توجیه می کند»؛ قانون ماکیاولی! این همان حالتی است که نداشتن ایمان برای آدم ایجاد می کند. این بستگی دارد به آنکه موقعیت آدم چه باشد یا همتش چقدر باشد.
ممکن است همتمان این باشد که- مثلاً- نان و آبی داشته باشیم، حداکثر خانه ای داشته باشیم؛ مثلاً، دو تا اتاق اضافی داشته باشیم. اما کسانی هستند که می خواهند چند کاخ داشته باشند، چند کارخانه داشته باشند، روزی میلیون ها دلار درآمد داشته باشند. باز هم برایشان کم است! همتشان بلند است! ولی در نهایت، حاضرند همه اینها را صرف کنند تا ریاستی داشته باشند. آن از همه چیز برایشان مهم تر است. همتشان بلند است، اما برای رسیدن به هدف هایشان حاضرند چه چیزهایی هزینه کنند؟!
گونه های تمسک به حبل الله
ما باید چگونه باشیم؟ خدا از ما چه خواسته است؟ اسلام به ما چه می گوید؟ این مسئله غیر از اطاعت واجب و حرام است. اما در مقام عمل و رعایت واجب و حرام، یک حرف دیگر است. البته این هم بی ارتباط به آن نیست، ولی اینها دو مقوله اند: یکی مقوله اطاعت و عبادت است؛ مقوله دیگر اینکه آدم دلش به چه کسی بستگی داشته باشد؟ به چه کسی امید داشته باشد؟ اعتمادش به که باشد؟ در بسیاری از آیات قرآن، تعبیر «عبادت» و «توکل» دنبال هم آمده است؛ اوصاف خدا را ذکر می کند: (فالق الحب و النوی یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی) (انعام: 59) تا می رسد به (ذلکم الله فانی توفکون) یا (ذلکم الله هو خالق کل شیء فاعبدوه) (انعام: 201) و یا می فرماید: (فاعبده و توکل علیه) (هود: 321) این نظیر تعبیری است که در نماز هر روزه می خوانیم: (ایاک نعبد و ایاک نستعین)(حمد:5) دو مقوله است. حال که خدا را شناختیم: (رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین)(حمد:2-4) اینها را که حالا دانستیم، نتیجه اش چیست؟ یکی اینکه باید خدا را پرستش کرد؛ دیگر اینکه باید فقط از خدا یاری خواست: (ایاک نعبد و ایاک نستعین) یکی پرستش مخصوص خداست؛ دیگری استعانت مخصوص خداست. حالا که نیاز داری نیازت را فقط از خدا بخواه. این حاصل دین است که هر روز، دست کم، ده مرتبه باید این آیه را بخوانیم. اصلاً لبّ دین همین است: یکی اینکه انسان فقط خدا را پرستش کند، فقط از او اطاعت نماید؛ دیگر اینکه برای تأمین نیازهایش، امیدش فقط به خدا باشد، توکلش به خدا باشد، از او کمک بخواهد، نه از دیگری.
پس ما دو جور ارتباط با حبل الله داریم: یکی در مقام عبادت، خدا را عبادت کنیم، اوامر او را اطاعت نماییم. این یک جور تمسّک و اتصال به حبل الله است. دیگر آنکه برای تأمین نیازهایمان هم توجهمان به او باشد، دلمان بسته به او باشد. اگر این جور شد، آدم از دیگران احساس بی نیازی می کند؛ همه عالم هم دشمنش باشد، اهمیتی ندارد؛ همه عالم هم در مقابلش کرنش کند، برایش اهمیتی ندارد. همان حدیث جابر جعفی است که نقل می کند: امام باقر(ع) فرمود: «اعلم بانک لاتکون لنا ولیاً حتی لو اجتمع علیک اهل مصرک و قالوا انک رجل سوءلم یحزنک ذلک.»(2) جابر جعفی از اصحاب سر امام باقر(ع) بود. امام به او می فرماید: هرگز ولی ما نخواهی شد، هرگز ولایت ما را نخواهی داشت، مگر این گونه باشی که اگر همه اهل شهرت جمع شدند و به تو فحش دادند ناراحت نشوی، اصلا غصه دار نشوی؛ نه تنها واکنش بد نشان ندهی، اصلا اعتنا هم نکنی. «ولو قالوا انک رجل صالح لم یسرک ذلک»؛ و اگر همه مردم شهرت جمع شدند و از تو حمایت کردند -و زنده باد! زنده باد! گفتند- خوشحال نشوی. اینها کاره ای نیستند، کار دست دیگری است. اگر آدم این ایمان را داشته باشد، این توکل را داشته باشد نه از چیزی می ترسد، نه به کسی امیدی دارد، مگر آنچه وظیفه شرعی اش باشد که در ظاهر -مثلا- به پدرش باید احترام کند، به معلم احترام کند، به مؤمنان احترام کند. اما این معنایش آن نیست که طمعی به آنها دارد، فقط به عنوان همین انجام وظیفه است که نسبت به آنها احترام می کند. این تملق نیست. دلش با خداست.
این معنای دقیق تر دیگری هم دارد که بالاتر از سطح ماست که آدم توجه داشته باشد به اینکه اصلا وجود او وابسته به خداست. اصلا اگر ارتباط با خدا نباشد او نیست، وجودی ندارد؛ چیزی که در فلسفه و حکمت متعالیه می گویند: «معلول عین الربط به علت است.» کسانی که مراتب کمال را طی می کنند دایم توجهشان به این است که اصلا وجود ما عین ارتباط با خداست، اگر به این ارتباط توجه نکنیم اصلا خودمان را فراموش کرده ایم، با خودمان بیگانه شده ایم. آن چیز دیگری است که از حد ما بالاتر است. به آن وارد نمی شویم.
غیر خدا ارزش ندارد
پس اتصال به حبل الله یکی در مقام اطاعت اوامر و نواهی خداست؛ یکی هم اینکه انسان دلش به خدا بسته باشد، امیدش به او باشد. از غیر او طمعی نداشته باشد. اگر این گونه نشد چه خواهد شد؟ اگر آدم خدا را نشناخت و به او اعتماد نکرد دیگری جای خدا را می گیرد. جمله اول می فرماید: اگر ارتباطت با من قطع شد، اگر با حبل من پیوند نداشتی، به ریسمان من نچسبیدی، هیچ ریسمان دیگری، که قابل اعتماد باشد، نخواهی یافت. این مضمون در حدیث قدسی دیگری، که در اصول کافی نقل شده، به صورت مبسوط بیان گردیده است:
از حضرت صادق(ع) نقل شده است که ایشان فرمودند: در کتاب های انبیای پیشین، این حدیث وجود دارد؛ حدیث قدسی است: «ان الله -تبارک و تعالی- یقول: و عزتی و جلالی و مجدی و ارتفاعی علی عرشی.» خدا چهار سوگند می خورد: قسم به عزتم، قسم به جلالم، قسم به مجدم، قسم بر تسلطی که بر عالم دارم؛ استوای علی العرش. به اینها قسم می خورد که چه؟ «لاقطعن امل کل مؤمل من الناس غیری بالیاس»؛ هر کس به غیر من امید ببندد امیدش را قطع خواهم کرد. «ولأ کسونه ثوب المذله عند الناس»؛ بر چنین کسی جامه ذلت می پوشانم. کسی که خدا را نشناسد، سراغ دیگران برود همان رفتنش به سراغ دیگران ذلت است. «و لا نحینه من قربی و لأبعدنه من فضلی»؛ او را از قرب و فضل خودم دور خواهم کرد. بعد خدا از بنده اش گله می کند و می فرماید: «أیومل غیری فی الشدائد و الشدائد بیدی؟»؛ در سختی ها سراغ دیگران می رود، با اینکه این سختی ها در اختیار من است؟! «و یرجو غیری و یفرع بالفکر باب غیری و بیدی مفاتیح الأبواب؟»؛ به دیگری امید دارد و به قدرت فکر خودش سراغ دیگران می رود، در حالی که کلید درهای بسته در اختیار من است؟! این نقشه کشیدن ها و سیاست بازی ها خیلی جالب است! یک وقت آدم صاف سراغ کسی می رود از او چیزی می خواهد، اما یک وقت با طرح نقشه و زمینه سازی سراغ او می رود. «و یقرع بالفکر باب غیری»؛ به فکر خودش، می رود در خانه دیگران را می کوبد، «و بیدی مفاتیح الأبواب»؛ در حالی که کلید درها به دست من است، «و هی مغلقه و بابی مفتوح لمن دعانی»؛ و درها بسته است و کلیدش هم فقط به دست من است.
در این صورت، «فمن ذا الذی أملنی لنوائبه فقطعته دونها»؛ کیست که در سختی ها واقعا به من امید بسته باشد و من امیدش را ناامید کرده باشم؟ «و من ذا الذی رجانی لعظیمه فقطعت رجاءه منی»؛ کیست که برای کار مهمی به من امید بسته باشد و من امیدش را قطع کرده باشم؟ «جعلت آمال عبادی عندی محفوظه »؛ آرزوهای بندگانم را در پیش خودم محفوظ نگه داشتم. «فلم یرصوا بحفظی»؛ اما این بندگان من به اینکه من آمال و آرزوهایش را حفظ کنم و اینها را نگه داری نمایم راضی نیستند که من آمال و آرزوهایش را برآورده کنم؛ سراغ گداهایی مثل خودشان می روند، می خواهند آنها برایشان کاری بکنند! «و ملات سماواتی ممن لایمل من تسبیحی و أمرتهم أن لا یغلقوا الأبواب بینی و بین عبادی»؛ آسمان ها را پر کردم از کسانی که از تسبیح من خسته نمی شوند؛ یعنی از فرشتگان، و به آنها دستور دادم که هیچ وقت در را به روی بندگان من نبندند. هر وقت هر کس خواست سراغ من بیاید، در باز است. با اینکه درها همه باز است، مسئولان درها موظفند که هرکس سراغ من بیاید در را به رویش باز کنند. سراغ من نمی آیید، سراغ که می روید؟! «فلم یثقوا بقولی»؛ به سخن من و وعدهایی که داده ام اطمینان ندارند. به آنها گفتم: دعا کنید، مستجاب می کنم. اینها اطمینان نمی کنند، می روند سراغ بندگان من، شاید آنها برایشان کاری انجام بدهند! «ألم یعلم من طرقته نائبه من نوائبی انه لا یملک کشفها احد غیری الا من بعد اذنی؟» آیا کسی که مشکلی یا مصیبتی بر او وارد می شود، نمی داند که هیچ کس نمی تواند آن مشکل را حل کند جز من یا کسی که من اجازه بدهم؟
«فما لی أراه لاهیا عنی»؛ اگر این را می داند پس چرا از من غفلت دارد، سراغ من نمی آید؟ «أعطیته بجودی ما لم یسألنی»؛ من چیزهایی را از سر جود و کرم خودم به بنده ام داده ام، درحالی که او از من نخواسته است. آیا نعمت هایی که خدا به ما داده است، چشم و گوش و دست و پا و سایر نعمت هایی که ما از آنها استفاده می کنیم آیا ما از خدا مطالبه کرده ایم؟ «ثم انتزعته عنه فلم یسألنی رده و سأل غیری»؛ بعضی از اینها را که من به او دادم به خاطر مصلحتی از او گرفتم، اما او نیامد بگوید به من پس بده، رفت سراغ خلق؛ آنچه را من به او داده بودم و خودم گرفتم، رفت سراغ دیگران که آن را به دست آورد. «أفیر انی أبدا بالعطاء قبل المسأله ثم أسأل فلا أجیب؟» پیش از اینکه او درخواست کند، من نعمت به او دادم؛ حالا اگر درخواست کند به او نمی دهم؟ من نخواسته به او داده ام، حالا اگر بخواهد نمی دهم؟ «أبخیل انا فیبخلنی عبدی؟»؛ آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می شمارد؟ تصور می کند به او نمی دهم، کم می آید از من بخواهد تا به او بدهم؟ «أو لیس الجود و الکرم لی؟ أو لیس العفو و الرحمه بیدی؟ أو لیس أنا محل الامال؟ فمن یقطعها دونی؟؛ آیا جود و کرم از من نیست؟... آیا عفو و رحمت از من نیست؟ «افلا یخشی المؤملون أن یؤملوا غیری؟» با این وصف، آیا کسانی که امید به دیگران می بندند از این کار خودشان نمی ترسند که مورد عقوبت و غضب من قرار بگیرند؟ نعمت ها را من به آنها دادم، بعد هم گفتم: از من بخواهید به شما بدهم؛ سراغ من نمی آیند، می روند از کسی که ندارد می خواهند. اگر چیزی هم در دست کسی هست مال من است. من به او داده ام. می روند از او مطالبه می کنند؛ نمی آیند از من بخواهند. آیا از غضب من نمی ترسند؟
«فلو أن أهل سماواتی و أهل أرضی أملوا جمیعا ثم أعطیت کل واحد منهم مثل ما أمل الجمیع ما انتقص من ملکی مثل عضو ذره » آیا بنده من می گوید: من بخیلم؛ ندارم به او بدهم؟ یا اگر داشته باشم به او بدهم، کم می آید؟ اگر همه خلایق هر چه به عقلشان می رسد از من بخواهند- فرض را ببینید! خیلی قشنگ بیان کرده، پیداست! کلام خدا و کلام خلق فرق دارد؛ می فرماید: همه مخلوقات من را حساب کنید. هر کس هر چه به عقلش می رسد از من بخواهد، حالا مجموع اینها را جمع کنید. هر کسی هر چه به عقلش می رسد بخواهد، دومی هم همین را بخواهد، سومی و چهارمی... اگر به هر یک از آنها آنچه را خواست به او بدهم و آنچه را همه شش میلیارد انسان می خواهند به یکایکشان بدهم- ذره ای از ملک من کم نمی شود. اگر به هر انسانی آنچه را همه شش میلیارد انسان و انسان هایی که بوده اند و انسان هایی بیایند و هرچه به عقلشان برسد بخواهند، اگر مجموع همه آنها را به یکایکشان بدهم- فرض کنید به یکی یک کره زمین بدهم، به دیگری هم یک کره دیگر بدهم،...- آیا از ملک من کم می آید؟ «ما انتقص من ملکی مثل عضو ذره ؟»؛ به اندازه یک پای مورچه هم از ملک من کم نمی شود. چگونه کم بشود؟ فقط می گویم: (کن فیکون)؛ (انما أمره اذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون) (یس: 28) آیا این کم آمدن دارد؟ هرچه را بخواهم موجود گردد فقط می گویم باش! به وجود می آید. از کجا کم می شود؟ «و کیف ینقص ملک انا قیمه»؛ ملکی که من صاحب اختیارش هستم، چگونه با بذل و بخشش کم می شود. من که با اراده ام همه چیز به وجود می آید! «فیا بؤسا للقانطین من رحمتی!»؛ بدا به حال کسانی که از رحمت من ناامیدند! «و یا بؤسا لمن عصانی و لم یراقبنی!»(3) و بدا به حال کسانی که در مقام نافرمانی من برمی آیند!
پس حاصلش این شد که ما دو جور اتصال به حبل الله داریم: یکی اتصال به حبل الله به معنای اطاعت، که در آخر هم اینجا فرمود: «و یا بؤسا لمن عصانی و لم یراقبنی!» کسانی که در مقام عصیان برمی آیند و به امر و نهی الهی اهمیت نمی دهند اینها رابطه شان با خدا قطع می شود و دیگر به حبل الله اتصال ندارند دیگر آنکه برای تأمین نیازهایمان دلمان به او بسته باشد و اگر کسانی در کارهایشان و خواسته هایشان امیدشان به غیر خدا باشد آنها هم با او ارتباطی ندارند و ارتباطشان قطع می شود. و خدا قسم خورده است که همه اینها را به خاک ذلت بنشاند: «و عزتی و جلالی و مجدی و ارتفاعی علی عرشی... لأکسونه ثوب ا لمذله عندالناس.» کسانی که به غیر من امید ببندند جامه ذلت بر تنشان خواهم پوشاند. حالا ارزش دارد آدم سراغ غیر خدا برود؟ برای اندکی زرد و سرخ دنیا، آدم به هزار جور وسیله مشروع و نامشروع متوسل شود؛ این را ببین، آن را ببین، هوای این را داشته باش، به این احترام بکن، به او تملق بگو؛ برای اینکه روزی برای من کاری انجام داد، یا برای رسیدن به پست و مقامی از اموال شخصی- که هیچ، از اموال بیت المال- میلیون ها و میلیاردها دلار پول مردم فقیر را خرج کن برای اینکه در انتخابات پیروز شوم! آیا می ارزد؟ حالا پیروز هم شدی؟ اگر پیروز می شدی چه می شد؟
ــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها
1- محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 8، ص 24، ح 8.
2- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 87، ص 261
3- محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ج 2، ص 66، ح 7.