پیر عشقی، شباب را مانی جوهر التهاب را مانی
ای شکوه همیشه دریا آبی روح آب را مانی
بر سرت تاج سبز یاسین است کوثری، در ناب را مانی
ای حضور نهان ز مرغ چمن در رگ گل، گلاب را مانی
در شبستان زندگانی من خنده ماهتاب را مانی ا
ی رخت مصحف رسول سحر رهبر انقلاب را مانی
او سراپا کتاب عرفان است تو کلید کتاب را مانی
ای بلوغ هزاره گل سرخ غیرت بوتراب را مانی
سید عارف خراسانی! مهر زیر نقاب را مانی
در دل گمرهان شب باور تیر سرخ شهاب را مانی
تو در آیینه شقایق ها غزل آفتاب را مانی
راز سربسته کتاب دلی احدی، شعر ناب را مانی
وقتی شعرخوانی اش تمام شد، آقا گفتند: آقای ده بزرگی اگر مخاطب این شعر بنده نبودم بدونید خیلی تحسین تون می کردم. غزل زیبایی بود، فقط عیبش همونی است که عرض کردم. احد ده بزرگی گفت: شما بزرگوارین...البته این معنای ولایت به طور...که آقا گفتند: دیگه تفسیر نفرمایید! واقعیت را گفتم...جمعیت می خندید، آقا هم!
بهتر این بود که شعر بهرام مشیری خطاب به این شاعر دستمال به دست را هم می نوشتید