همراه با کبوتران حرم خورشید، در حال غروب است و هفت ستاره روشن در آسمان، آغوش گشوده هشتمین اخترند. کبوتران بال می زنند آسمانی را که چشم هایمان سال هاست به آن دوخته شده، صدای بال کبوتران در صدای سنج عزاداران می پیچد و خواب مسموم انگورهای پیچیده بر خوشه های حادثه آشفته می شود، خورشید، ذره ذره در عطش چشم هایش رسوب می کند...
| |||||
امام رضا علیه السلام سجده کردن بر معبود را نزدیک ترین حالت بنده میداند و می فرمایند: «نزدیک ترین حالت بنده به خداوند متعال، در حال سجده است و این همان قول خداوند تبارک و تعالی است که فرمود: سجده کن و نزدیک شو. » هشتمین پیشوای شیعیان امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در مدینه دیده به جهان گشود. مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب این لقب گفته اند: «او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند.» امام رضا (ع) در ماه ذیقعده سال ۱۴۸ هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود و پس از شهادت پدر بزرگوارشان امام موسی کاظم (ع) در سن ۳۵ سالگی به امامت رسید. امام رضا (ع) در طی بیست سال دوران امامت خود با سه خلیفه عباسی هم عصر بود: لـنـا عـلیکم حق برسول الله و لکم علینا به حق فاذا انتم ادیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم. مـا اهـل بیت، به واسطه رسول خدا (ص) بر شما مردم حقى داریم، شما نیز بر ما حقى داریـد وقتى که شما حق ما را به ما دادید، بر ما لازم است که حقوق شما را رعایت کنیم. (بحارالانوار جلد 146) سرانجام خورشید فروزان وجود امام (ع) در روز ۲۹ صفر سال ۲۰۳ ق. غروبی سرخ را به مشرق ایمان نشست و بار دیگر سیاست مزورانه عباسی تن به شکست داد.
هوای صحن و سرای تو، پُر از زمزمه است و آسمان آکنده از ذرات لطیف حضوری است که چهره زائران خسته را می نوازد. در بارگاه تو، هیچ کس غریب نیست. سلام بر تو ای آشنای غریب! سلام بر تو، که توس، با آمدنت مدینه ایمان شد. و ما هر روز، در «مشهد» عاشقان، نگاهمان را به نگاه تو پیوند می زنیم. هر سحر، به کوچه های ایوان نگاه روشنت کوچ می کنیم و چون پرنده ای غریب، به گوشه حَرَمت پناه می بریم. هر روز، در سایه سار مزارت مویه کنان، شانه های خسته مان را می لرزانیم. هر شب، فانوس اشک هامان را روشن می کنیم و دست های عاطفه مان را به دامان پر مهر و محبت تو می آویزیم. و انگور، زهر آگین است ... مقابل هم نشسته اند؛ یک سو نهایت نفرت و دیگر سوی، نهایت مهربانی! مأمون، سرا پا کینه و امام سرا پا کَرم. برقی شوم، در نگاه مأمون موج می زند و چشم های گستاخش، پرده از راز مخوف درونش بر می دارند! و چشم های نجیب امام، سر به زیر و محجوب و آگاه از اسرار نهانی مأمون! مقابل هم نشسته اند؛ یکی از تبار پست ترین زمینیان و دیگری از نسل پاک ترینِ آسمانیان. مقابل هم نشسته اند؛ یکی بنده بی چون و چرای شیطان و دیگری همسایه دیوار به دیوار خدا. ثانیه ها، لنگ لنگان قدم بر می دارند، ضربان زمان، کند شده و نفس هایش به شماره افتاده؛ حتّی هوا هم احساس خفگی می کند. دستی پیش میرود. دستی که قرار است روسیاهی خود را بر اوراق تاریخ بنگارد. دست خوب می داند که انگور، زهرآگین است. نگاه امام گذشته ها را مرور میکند ... نگاه امام علیه السلام زایر کوچه پس کوچه های مدینه میشود. نگاه امام، به طواف یک در سوخته میرود. نگاه امام، به در خانه کریم اهل بیت علیه السلام میرود. نگاه امام در غربت، مدینه را میجوید. و امام همچنان آرام است. لحظه ها می ایستند. صدای مویه ملایک بلندتر می شود. دست، خوشه انگور را به سمت امام درار میکند. دست بی شرمانه مرگ را به امام تعارف می کند: "بفرمایید ... یابن الحسن از این انگور میل کنید." و رضا (ع) تبسمی تلخ بر لب می نشاند و ...
|