در مناجات شاکین، سه محور تشخیص داده میشود. اول: شکایت از نفس؛ دوم: شکایت از شیطان و سوم: شکایت از قلب، در بعضی از حالات و صفاتش. شیطان یک معنای عامی دارد که به صورت صفت ذکر میشود، یعنی موجودی که مبدأ شرارت است. گاهی شیطان بر “ابلیس”؛ اطلاق میشود، شیطان با الف و لام عهد که گفته میشود یعنی آن شیطان معینی که معهود است، وگرنه لفظ شیطان اسم خاص نیست بلکه ابلیس اسم خاص است. شواهدی هست که عنوان شیطان بر غیر ابلیس هم اطلاق میشود. ما این موجود را نمیشناسیم و نمیبینیم، قرآن هم میفرماید ”إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ1“. ما نه از درکِ شیطان تجربهی حسّی داریم و نه هیچ برهانِ عقلی وجود شیطان را اثبات میکند. فقط راه شناختنش وحی است. اگر انبیاء نفرموده بودند که چیزی به نام ابلیس وجود دارد و شیطانی هست که در انسان وسوسههایی ایجاد میکند، هیچ راهی برای اثباتش نداشتیم؛ مگر اینکه کسی از اولیاء خدا باشد ببیند یا خودش از شیاطین باشد!
خدای متعال برای اینکه هم میزانِ ایمان و تسلیم ابلیس را آزمایش کند و هم وسیلهای برای آزمایش بنی آدم قرار دهد، او را سالها قبل خلق کرد تا اینکه نوبت به خلقت حضرت آدم(ع) رسید. بعد به ملائکه دستور داد که سجده کنند. شیطان هم در صف ملائکه بود. همهی فرشتگانی که مورد این خطاب بودند، اطاعت کردند و در مقابل حضرت آدم سجده کردند، مگر ابلیس. خدای متعال فرمود: چرا تو سجده نکردی؟ گفت: خدایا من از انسان بهترم؛ ”أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ2“؛ وجود من کاملتر است، افضل است، صحیح نیست که موجود کاملتر در مقابل موجود ناقص به خاک بیفتد. با این عصیانی که شیطان کرد، معلوم شد ایمانِ ابلیس، مطلق نیست. ایمانی پذیرفته است و موجب کمال میشود که شرط و قیدی نداشته باشد. شش هزار سال ملائکه خیال میکردند ابلیس هم مثل خودشان ایمانِ مطلق دارد. این جریان باید اتفاق میافتاد تا معلوم شود ایمان او مطلق نیست. این هشدار بزرگی برای ما هم هست که خودمان را بیازماییم، ببینیم ایمان ما مطلق است یا مشروط است؟ آیا طوری هستیم که هر چه خدا امر کند اطاعت کنیم؟ این بستگی به مراتب امتحان دارد.
آنهایی که ظرفیتشان بیشتر باشد امتحانشان سختتر است. برخی تکالیف بسیار سخت است و شاید در میان میلیونها انسان یک نفر هم ظرفیتش را نداشته باشد، ولی خدا ظرفیتهایی در افرادی سراغ دارد و آن تکالیف را متوجه آنها میکند، تا امتحانشان کند و به درجات عالی برسند. به حضرت ابراهیم(ع) دستور میدهد که جوانِ شادابِ زیبای مؤدب با معرفتت را به دست خودت سر بِبُر؛ ”وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ3“، این امتحان برای همه نیست، ما اگر خاری هم توی پای بچهمان برود نمیتوانیم تحمل کنیم. ابلیس، امتحان شد فقط به اینکه در مقابل انسان به خاک بیفتد. شیطان گفت تو من را از این تکلیف معاف کن، من عبادتی میکنم که هیچ کس نکرده باشد. به حسب روایت، خدای متعال فرمود؛ “إنی أحب أن أطاع من حیث أرید4“؛ اگر میخواهی اطاعت کنی، همانطوری که من میگویم انجام بده و الّا تو دلت را اطاعت کردهای و هر طور دلت خواسته عمل کردهای. شیطان در این امتحان مردود شد، آگاهانه هم مردود شد! از یک طرف کبر و خودبزرگبینی که در دلش بود و از یک طرف حسدی که نسبت به حضرت آدم داشت، باعث شد سرسختی نشان بدهد. این موجب شد تا انسانها به وسلیهی این ابلیس آزمایش شوند. بعد از اینکه ابلیس مردود شد گفت: ”فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِینَ5“؛ قسم خورد به عزت الهی که همهی آدمیزادها را گمراه کند. فقط یک استثناء کرد و آن بندگان مخلَص را، یعنی آنهایی را که خدا برای خودش خالص کرده است.
اولاً شیطان هیچ کس را نمیتواند مجبور کند. اگر کسی روز قیامت بگوید: خدایا! من تحتِ وسوسهی شیطان مجبور شدم این کار را بکنم، خدا بر او حجت دارد. شیطان بر هیچ کس تسلطی ندارد. روز قیامت جهنمیها با هم به تخاصم میپردازند، او میگوید تقصیر تو بود، دیگری میگوید تقصیر تو بود ”کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَه6“؛ هر گروهی آن دیگری را لعنت میکند، تا بالاخره میآیند سراغ ابلیس و میگویند: تو بودی که همهی ما را گمراه کردی، جواب میدهد ”ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ”؛ من تسلطی بر شما نداشتم، ”إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی7“؛ مگر این که من دعوتتان کردم و شما قبول کردید. البته گاهی کار به جایی میرسد کسانی خودشان را در اختیار شیطان قرار میدهند و مرکب شیطان میشوند. خودشان میروند در اختیار شیطان، خب او هم تسلط پیدا میکند، ولی خدا برای شیطان بر کسی تسلطی قرار نداده است ”إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ8“؛ اگر کسانی ولایت شیطان را بپذیرند و بگویند تو آقا و ما نوکرتیم و هر چه تو میگویی ما عمل میکنیم، شیطان هم این هدیه را از ایشان میپذیرد و سوارشان میشود. این طور افراد نهتنها خودشان گمراه میشوند بلکه ابزاری میشوند برای گمراه کردن دیگران. شیاطین انس از اینجا پیدا میشوند.
چرا خدا شیطان را آفرید و چرا اینطوری شد؟ این چراها در سطح سادهای برای افرادی که با تدبیر الهی و با فلسفهی آفرینش آشنا نیستند زیاد مطرح میشود. خدا این عالم را طوری آفریده که کارها با اسباب انجام بگیرد. این هم حکمتها دارد، نه اینکه خدا نمیتوانست کارها بدون اسباب انجام شود. اصلاً وجود این اسباب، فلسفهی وجود این عالم است. اگر این اسباب نباشد، این عالم جا ندارد. برای مثال همهی ما احتیاج به غذا داریم، قرآن هم تصریح میکند روزی شما و فرزندانتان همه با خداست. سؤال میشود که خوب بود ظهر که میشد خدا روزی ما را میگذاشت سر جانمازمان، چرا آدم باید این قدر زحمت بکشد و کار کند؟! این اسباب برای چیست؟ راحت خدا یک نان درست میکرد، میگفت: نان! موجود شو؛ ”کُنْ فَیَکُونُ”؛ برای خدا که هیچ زحمتی ندارد! اما این حکمت دارد. از اوّلی که دنبال غذا میروید تا آخر، چقدر برای شما زمینهی آزمایش فراهم میشود. چقدر تکلیف برای شما و دیگران پیش میآید که در هر قدمی یا بهشت است یا جهنّم، یا ثواب است یا عقاب. آیا کشاورز در زمین خودش کشت میکند یا در زمین غصبی؟ آیا زکاتش را میدهد یا نمیدهد؟ آیا مزد کارگر را درست میدهد یا نه؟ نانوا نان را درست میپزد یا نه؟ معاملهها درست است یا نه؟ ربا و کم فروشی هست یا نیست؟ سر یک شکم سیر شدن، باید هزارها زمینه برای تکلیف پیش بیاید. زمینهای که انسان رشد کند. رشد ما در اطاعت امر خداست، امری باید باشد تا اطاعت کنیم. امر به چه؟ هر چه بیشتر زمینهی امر و نهی فراهم شود، زمینهی تکامل انسان هم بیشتر فراهم میشود و این عالم آفریده شده تا ما تکامل پیدا کنیم. درست است که هواهای نفسانی خودش عاملی برای امتحان است، که آیا ما به تمایلات خودمان عمل میکنیم یا زمینه را برای شکوفایی استعدادها و خواستهای معنوی و ملکوتی فراهم میکنیم؟ امّا در خیلی از این موارد، هر دو طرف، عاملی ضعیف است. احتیاج به یک تحریک داریم، یعنی زمینهی امتحان بیشتر، عمیقتر، لطیفتر و قویتری باید فراهم شود. در این میان نقش شیطان تقویت هواهای نفسانی است.
نکته دیگر این که چرا تصور میکنیم غذای حرام لذتش بیشتر است؟ چرا تصور میکنیم غذای دزدی مزهاش بیشتر است؟ چرا فکر میکنیم نظر به نامحرم لذتش بیشتر است؟ بعد هم میبینیم، نه، خیلی زشتتر هم بود و هیچ لذت فوقالعادهای هم نداشت، اما باز فردایش همان آش است و همان کاسه! باز خیال میکند نه خیر، این چیز دیگری است! انسان در کار خودش تعجب میکند که چطور میشود هر روز فریب میخورم؟ این کار شیطان است. موجودی است که به شما القاء میکند این لذتش بیشتر است، ”یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ9“؛ وسوسه میکند،”لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ10“؛ خودش گفته من چیزهایی را که ضرر دارد، گناه است و موجب عذاب میشود، در نظر مردم زینت میدهم. کاری میکنم خیال کند این چیز دیگری است!
مجموع کارهایی که شیطان میکند چند سنخ است. یکی این که در شناختهای ما با وسوسهها و القائاتش تصرف و یقین ما را تدریجاً به شک بدل میکند. گاهی در واضحترین چیزهایی که هیچ عاقلی انکار نمیکند، آدم مبتلا به شک میشود.در یک دسته چیزهایی که آدم میداند ارزش و لذتش چه اندازه هست، توهماتی میکند و گمان میکند که لذتش فوقالعاده است. بعدش هم میبیند که نشد، باز هم مرتبهی دوم و سوم تکرار میکند.نوع دیگر کار شیطان این است که در مواردی که انسان باید کار و تکلیفی انجام بدهد، میترسد ضرر کند. مصداق واضحش خمس دادن است. سر سال که میشود جانش در میآید خمسش را بدهد! با این که خرجهای دیگر میکند؛ سفر میکند سوغاتی میخرد، خرجهای الکی میکند. ”الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ11“؛ وعدهی فقر به آدم میدهد، یا تعبیر بهترش ”یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ12“، میترساند. میگوید: اگر تکلیفت را انجام بدهی فقیر میشوی. اگر روزه بگیری مریض میشوی. در صورتی که برعکس است، آن دوایش است، همان زکات و خمس باعث رشد مالش میشود. ”الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً”. شیاطین انس هم عیناً همین کار را میکنند، دست پروردهی همین هستند! مینشینند تعریف میکنند، دیشب رفتیم فلان جا چقدر حال کردیم، راست و دروغ به هم میبافد تا این جوان را تحریک کند فردا شب با او باشد. کار شیطان هم همین است، میگوید: بیا ببین چقدر لذت دارد. گول این آخوندها را نخور، دم غنیمت است.
از لطفهای قرآن این است که به صورتهای مختلف به ما هشدار میدهد چنین دشمنی دارید؛ ”إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّ13“، این واقعاً دشمن شماست، شما هم با او دشمنی کنید. وقتی انسان دید کسی به این فکر است که او را به گناه بکشاند، این هم شیطان است، نباید او را دوست خودش حساب کند. ”إلهی أشْکُو إلَیْکَ عَدوّاً یُضِلُّنی”، آن دشمن، دشمنی نیست که فقط بخواهد مال من یا خوشی زندگی من کم بشود، نه، او میخواهد من را گمراه کند. از این دشمن به تو پناه میبرم و شکایت میکنم. بعد مصداقش را ذکر میفرماید. ”وَشَیْطاناً یُغْوینی”، چون خودش گفته بود:؛ “لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ”، قسم خورده به اغوای من. حالا کار این دشمن چیست؟
“قَدْ مَلأَ بِالوَسْواسِ صَدْرِی”؛ سینهی من را پر از وسواس میکند. “وَأحاطَتْ هَواجِسُهُ بِقَلْبی”؛ این خطوراتی را که القاء میکند قلب من را احاطه میکند. یعنی آنچنان خاطراتی در ذهن آدم ایجاد میکند و فشار میآورد که قوّهی ادراکی انسان را احاطه میکند. تا میآیم فکر صحیحی بکنم، فوراً خاطرات شیطانی میآید، و قلب را احاطه میکند.“یُعاضِدُ لِیَ الهَوی”؛ این نقش شیطان را درست نشان میدهد، آنی که من را به گناه میکشد، هوای نفس است، اما این هوای نفس و خواهشها را شیطان تقویت میکند.
“وَیُزَیِّنُ لِی حُبَّ الدُّنْیا”، انسان بطور طبیعی علاقههایی به دنیا دارد، ما فرزندِ این دنیا هستیم، رشدمان در طبیعت است، چیزهای این دنیا را دوست داریم، اما اینطور نیست که به آنها عشق بورزیم. هر وقت نیازی احساس میکنیم غذا میخوریم اما شیطان این چیزها را تزیین میکند. این باعث میشود که تدریجاً آدم نسبت به دنیا عشق بورزد و فریفتهی دنیا شود. اولیاء خدا هم از غذای خوب خوردن و استفاده از زینتهای دنیا لذت میبرند، ”مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ14“؛ از معاشرت با همسر خوبشان لذت میبرند، ممنوع نیست، اما دلباختگی و فریفته شدن و شیفتگی است که آدم را به تجاوز و طغیان میکشاند و بعد هم خدای نکرده به بیایمانی.
“وَیَحُولُ بَیْنی وَبَیْنَ الطَّاعَةِ وَالزُّلْفی”، آن وقت کار به اینجا میرسد که من دیگر آن رغبتی که به اطاعت خدا و به تقرب دارم، میلی که به کمالات انسانی و ارزشهای معنوی دارم، فراموشم میشود. من میمانم و همین خواستههای حیوانی و همین لذتهای دنیا که روز به روز مرا از خدا و از کمالات انسانی دور میکند. خداوند همه ما را در پناه خودش قرار دهد ان شاء الله.
1. اعراف / 27.
2. اعراف / 12.
3. بقره / 124.
4. بحارالأنوار، ج 2، ص 262، باب البدعة و السنة، روایت 5.
5. ص / 83-82.
6. اعراف / 38.
7. ابراهیم / 22.
8. نحل / 100.
9. ناس / 5.
10. حجر / 39.
11. بقره / 268.
12. آلعمران / 175.
13. فاطر / 6.
14. اعراف / 32.
منبع:رجا نیوز