سلام بر تو ای فرستاده خوبی ها، ای مهربانترین فرشته خاک. تو از ملکوت آسمان به زمین فرا خوانده شدی تا انسان را با معنای واقعی اش آشنا کنی. تو، آفتاب روشن حقیقت بودی در شام تیره زندگی. از مشرق دلها برآمدی و اکنون، آسمان تب دار غروب جانگداز توست. نامت بلند و دینت پر رهرو، ای جاری تر از حیات در پیکر آدمی!
| |
در سال یازدهم هجرت رسول اکرم (ص) در آخرین سفرحج (در عرفه)، در مکه و در غدیرخم، در مدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران و یا در ضمن سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنان که قرآن رهروان رسول خدا (ص) را آگاه ساخته بود که پیامبر هم در نیاز به خوراک و پوشاک و ازدواج و وقوع بیمارى و پیرى مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد. پیامبر اکرم (ص) یک ماه قبل از رحلت فرمود: " فراق نزدیک شده و بازگشت به سوى خداوند است. نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما مى گذارم و مى روم: کتاب خدا و عترتم، و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر برمن وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود." در حجه الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: "مناسک خود را از من فرا گیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم و هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید." روزى به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند. پیامبر در حالى که به فضل بن عباس و على بن ابىطالب (ع) تکیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس ازدرود و سپاس پروردگار، فرمود: "به من خبر داده اند شما از مرگ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است که جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد." روزی دیگر پیامبر (ص) با کمک علی (ع) و جمعی از یاران خود به قبرستان بقیع رفت و برای مردگان طلب آمرزش کرد . سپس رو به علی (ع) کرد و فرمود: " کلید گنجهای ابدی دنیا و زندگی ابدی در آن، در اختیار من گذارده شده و بین زندگی در دنیا و لقای خداوند مخیر شده ام، ولی من ملاقات با پروردگار و بهشت الهی را ترجیح داده ام." در چند روز آخر از زندگى رسول اکرم (ص) آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: "اى مردم! آتش فتنه ها شعله ور گردیده و فتنه ها همچون پارههاى امواج تاریک شب روى آورده است. من در روز رستاخیز پیشاپیش شما هستم و شما در حوض کوثر بر من در می آئید. آگاه باشید که من درباره ثقلین از شما می پرسم، پس بنگرید چگونه پس از من درباره آن دو رفتار می کنید، زیرا که خدای لطیف و خبیر مرا آگاه ساخته که آن دو از هم جدا نمی شوند تا مرا دیدار کنند. آگاه باشید که من آن دو را در میان شما به جای نهادم ( کتاب خدا و اهل بیتم ). بر ایشان پیشی نگیرید که از هم پاشیده و پراکنده خواهید شد و درباره آنان کوتاهی نکنید که به هلاکت می رسید." آنگاه پیامبر (ص) با زحمت به سوی خانه اش به راه افتاد. مردم با چشمانی اشک آلود آخرین فرستاده الهی را بدرقه می کردند. در آخرین روزها پیامبر به علی (ع) وصیت نمود که او را غسل و کفن کند و بر او نماز بگزارد. علی (ع) که جانش با جان پیامبر آمیخته بود، پاسخ داد: " ای رسول خدا ، می ترسم طاقت این کار را نداشته باشم. " پیامبر (ص) علی (ع) را به خود نزدیک کرد . آنگاه انگشترش را به او داد تا در دستش کند. سپس شمشیر، زره و سایر وسایل جنگی خود را خواست و همه آنها را به علی سپرد. فردای آن روز بیماری پیامبر (ص) شدت یافت اما او در همین حال نیز اطرافیان خود را درباره حقوق مردم و توجه به مردم سفارش می کرد. سپس به حاضران فرمود: " برادر و دوستم را بخواهید به اینجا بیاید." ام سلمه، همسر پیامبر گفت: " علی را بگویید بیاید. زیرا منظور پیامبر جز او کس دیگری نیست." هنگامی که علی (ع) آمد ، پیامبر به او اشاره کرد که نزدیک شود. آنگاه علی (ع) را در آغوش گرفت و مدتی طولانی با او راز گفت تا آنکه از حال رفت و بیهوش شد. با مشاهده این وضع، نواده های پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) به شدت گریستند و خود را روی بدن رسول خدا افکندند. علی (ع) خواست آن دو را از پیامبر (ص) جدا کند. پیامبر (ص) به هوش آمد و فرمود: "علی جان آن دو را واگذار تا ببویم و آنها نیز مرا ببویند، آن دو از من بهره گیرند و من از آنها بهره گیرم." سرانجام پیامبر (ص) هنگامی که سرش بر دامان علی (ع) بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
جلوه هایی از حقیقت وجودی نبی اکرم (ص) در قرآن کریم بندهایی که از سویی خرافات و عادات زشت و از سوی دیگر ستمگران و سلطه جویان بر فکر و اندیشه و رفتار و حرکت تعالی جویانه انسان ها ایجاد کرده اند. او «عبدخدا» معرفی شده است که با عبودیت و بندگی ذات حق، به عالی ترین درجه عبودیت دست یافته و از همه تعلقات و وابستگی ها رها شده است. گستره فیض و لطف نبی اکرم نه تنها همه مردمان و آدمیان که عالمیان را شامل شده و آن حضرت به عنوان «رحمه للعالمین» معرفی شده است.... این توصیف ها گوشه ای از معرفی پیامبر (ص) در قرآن است که مروری همراه با تأمل و درنگ در این آیات و دیگر آیات، می تواند آفاق و ابعاد شخصیت الهی نبی اکرم (ص) را برای ما روشن سازد. باشد که به مدد جلوه ای از فیض «رحمه للعالمین» امت او از غفلت و جهالت رهایی یابند. ان شاءالله.
|
سی امین سال پیروزی انقلاب بر ملت مقاوم و سر افراز ایران مبارک باد
وصف هایی از حالات رزمندگان عاشقی که در عشق حضرت محبوب ذوب شدند و هرچه خواستند یافتند
فرمان عشق
وقتی می آمد مرخصی تا می گفتند : « بسه دیگه نرو » می گفت : « اجباریه سربازیه غیبت رد می کنن اضافه خدمت می خوریم ! »
تازه فهمیده بودم که چه بهانه خوبی برای حضور در جبهه پیدا کرده بود.
داشت می رفت که گفتم : « خیلی کلکی دو سال هم دو ساله ! »
گفت : « عاشقیه دیگه آنجا که عشق فرمان می دهد محال سر تسلیم فرود می آورد! »
بعد از چهلمش تونستم موضوع را به مادر بگم .
راوی : برادر شهید محمدجباری
حرف عشق
طوری از عاشقی حرف می زد که گویی چندین بار آن را تجربه کرده است .
گفت : « من عاشق خدا شدم . آدم عاشق هم تا به معشوق نرسه از پانمی نشینه . »
وصیت نامه اش را که از جیبش در آوردم خونی بود. جمله اولش حرف عاشقی بود.
راوی : همرزم شهید
اقتدا
منتظر بودم . گردان شون از خط برگشت . سراغش را از بچه های گردان گرفتم . گفتند : « به امام حسین (ع ) اقتدا کرد. »
منتظر بودم آمبولانس از خط برگشت . جنازه اش تو آمبولانس بود. سر در بدن نداشت !
بچه ها گفتند : « تا گفت یا حسین خمپاره امانش نداد. »
راوی : محمد نباتی
التماس برای شهادت
گلوله توپ 106 دو برابر اون قد داشت چه رسد به قبضه اش .
گفتم : « چه جوری اومدی اینجا »
گفت : « با التماس ! »
گفتم : « چه جوری گلوله توپ رو بلند می کنی میاری »
گفت : « با التماس ! »
گفتم : « می دونی آدم چه جوری شهید می شه »
گفت : « با التماس ! »
و رفت . چند قدم برگشت . گفت : « اگه شهید شدم شما دست از راه امام برندارید! »
وقتی آخرین تکه های بدنش رو تو پلاستیک ریختیم فهمیدم چقدر التماس کرده بوده برای شهادت .
مهدی انصاری
رسم عاشق
دفترم دست به دست بین بچه ها می چرخید . 25 نفر شدند . هر کسی چیزی نوشت . سعیدی فر هم نوشت :
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن !
وقتی رسیدم سرخاکش شعری که روی سنگ قبرش بود خیلی برام آشنا بود!
راوی : سعید سبزواری
انتظار
آن قدر از جبهه تعریف کرد که دل من آب شد.
وقتی می خواست دوباره بره گفتم :
« کاش کارهای کشاورزی تموم شده بود و من هم می تونستم همراهت بیام . »
گفت : « پدر جان ! قول میدم دفعه بعد که برگشتم با هم بریم . »
او رفت و من هنوز منتظرم که برگردد و مرا با خود به جبهه ببرد.
پدر شهید اصحابعلی سعیدی
گریه
خیلی بچه صاف و ساده دلی بود.
از خط که برگشتیم رفتم سراغش . گوشه چادر کز کرده بود و گریه می کرد.
پرسیدم : « چته »
گفت : « بازم سالم برگشتم . آخه من چه کار کنم . الان بازم می گن گناهاش اون قدر زیاد بوده که بازم سالم برگشته ! »
گفتم : « شوخی می کنن پسر. تو تا حالا به سن و سالت فکر کردی تو کجا گناه کجا یعنی بچه هایی که برگشتن همه گنهکارن »
گل از گلش شگفت . خندید و از چادر رفت بیرون . حالا من گریه ام گرفته بود.
از خط که برگشتیم رفتم سراغش . بچه ها عکسشو زده بودن تو چادر!
جمشید صارمی
دنیا جای ماندن نیست
تنهایی کلافه ام کرده بود. دور و برم همه اش سفید بود. دیوار سفید لامپ سفید سقف سفید تخت سفید ملحفه سفید. دیگه از این یکنواختی حوصله ام سر رفته بود که یک باره چند تا رنگ خاکی قاطی سفیدی شد.
برقعی بود و چند تا از بچه ها. یه جعبه شیرینی دستشون بود که اون هم رنگش سفید بود.
به برقعی که گفتم گفت : « ان شاالله که سفید بخت می شی ! »
گفتم : « تو چی »
گفت : « از ما دیگه گذشته . دنیا جای ماندن نیست . هرچه زودتر باید رفت . »
الان که سال ها می گذره هنوز به حال او غبطه می خورم . (راوی : حسین توکلی )
تهیه و نگارش : مهدی دهقان نیری
گفت : « من عاشق خدا شدم آدم عاشق هم تا به معشوق نرسه از پا نمی نشینه »
وصیت نامه اش را که از جیبش در آوردم خونی بود. جمله اولش « حرف عاشقی » بود.
دفتر دست به دست بین بچه ها می چرخید 25 نفر شدند . هر کسی چیزی نوشت . سعیدی فر نوشت :
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یازجان باید که دل برداشتن .
وقتی رسیدم سرخاکش شعری که روی سنگ قبرش بود خیلی برایم آشنا بود!
کم سن و سال بود. وقتی از خط برگشتیم رفتم سراغش . گوشه چادر کز کرده و گریه می کرد.
رسیدم : چرا گریه می کنی
گفت : باز هم من سالم برگشتم .
دفعه دیگر که از خط برگشتیم رفتم سراغش . بچه ها عکس او را زده بودند توی چادر!
در آیین پاک اسلام، جان و مال و ناموس و آبروى مؤمن از حرمتى ویژه برخوردار است و هیچ کس در هیچ شرایطى حق ندارد به او بى حرمتى کند. امام صادق (علیه السلام) مىفرماید:
«لِلّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـى بـِلادِهِ خـَمـْسُ حـُرَمٍ؛ حُرْمَةُ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) وَ حُرْمَةَُّ الِ الرَّسُولِ وَ حُرْمَةُ کِتابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حُرْمَةُ کَعْبَةِاللهِ وَ حُرْمَةُ الْمُؤْمِنِ)(1) ؛ مملکت خداوند بزرگ را پـنـج حـریـم اسـت: حـریـم پـیـامـبـر و حـریـم آل پیامبر و حریم کتاب خداى بزرگ و حریم کعبه الهى و حریم مؤمن.
بـا ایـن حـال، در حـکـومت بنى امیه و واقعه عاشورا حرمت همه این حریمها شکسته شد، به ویژه حرمت آل رسول و حضرت امام حسین (علیه السلام). مزدوران بنى امیه در روز عاشورا، مردانه و محترمانه با حـزب اللّه نـجـنـگـیـدنـد، بـلکـه ناسزاگویى و بى حرمتى را به اوج رسانیدند و هیچ یک از رفـتـارشـان رنـگ و بـویـى انـسـانـى نـداشت. آنگاه که امام حسین (علیه السلام) بر اثر شدت جراحات، زمینگیر شد، مالک بن نسر، نزد حضرت آمد با ناسزاگویى شمشیر بر سر آن حضرت فرود آورد؛ چونان که کلاه خود را درید و به سر مقدس رسید.(2)
شـمـر بـن ذى الجـوشـن در کشاکش نبرد، به خیمه امام حسین (علیه السلام) هجوم آورد و با نیزه آن را درید و فـریـاد زد: "آتـش بـیـاوریـد تـا اهـل ایـن خـیـمـه را بسوزانم!" آن نابخردان پس از کشتن امام و اصـحـابـش، پیکرهاى پاکشان را مُثله کردند، لوازم انفرادى، حتى لباسها، عمامه و چکمهها را بـه غـارت بـردنـد و پـیراهن کهنه بى قیمتى را نیز که امام در زیر لباسهایش پوشیده بود به یغما بردند. (3)
ایـن حـرمـت شـکـنـى در حـالى صـورت مـىگـرفـت کـه سپاهیان یزید خود را مسلمان و پیرو آیین مـحـمـد(صلی الله علیه و آله) مـىدانـسـتـند. سنان بن انس در کنار پیکر غرقه به خون امام از اسب پایین آمد و با نهادن شمشیر بر گلوى آن حضرت، با گستاخى گفت: "به خدا سوگند مىدانم که تو پسر پـیـامـبـرى و پـدر و مـادرت بـهـتـریـن مـردم بودند و سرت را از بدنت جدا مىکنم!) و چنین نیز کرد.(4)
نقل است که یزید ملعون در حضور امام سجاد(علیه السلام) و بازماندگان شهیدان، خطیب دربارى خویش را فرمان داد تا به منبر برود و امام على (علیه السلام) و فرزند والا مقامش امام حسین (علیهالسلام) را ناسزا گوید. او نیز بر فراز منبر رفت و چنین کرد و سپس معاویه و یزید را ستود تا این که امام سجاد(علیه السلام) بىتـاب شـد و فـریـاد بـرآورد: "اى خطیب! عذاب آفریدگار را به خشنودى آفریدهاى خریدى و جاى خویش را در دوزخ بر نهادى!"(5)
پینوشتها:
1- بحارالانوار، ج 24، ص 186.
2- لهوف، ص 172.
3- همان، ص 174.
4- لهوف، ص 176.
5- مقتل، ابومخنف، ص 227(پاورقى.)
برگرفته از کتاب عبرتهای عاشورا، علی اصغر الهامینیا .